Total search result: 202 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
hyphen |
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره |
hyphens |
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره |
|
|
Other Matches |
|
puncuation |
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود |
gluteus |
یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود |
cellulose acetate |
ترموپلاستیکی متشکل ازسلولز و اسیداستیک که درابریشمهای مصنوعی فیلم لاک الکل و غیره بکار میرود |
aluminum wool |
رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود |
fucus |
رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود |
boring tubes |
لوله هایی که برای حفاری بکار میرود |
blacktop |
موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود |
wisha |
برای بیان تعجب فراوان بکار میرود |
bathometer |
دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود |
hypodermic syringe |
کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود |
balbriggan |
یکنوع پارچهء نخی که برای زیرپوش بکار میرود |
aquaplane |
قطعهء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود |
flag stones |
تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود |
inoculum |
مادهای که برای مایه کوبی وتلقیح بکار میرود |
gasogene |
مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود |
ebcdic |
کد کامپیوتربرای نشان دادن یک الگوی خاص از هشت بیت باینری یک کد 8 بیتی که برای نمایش اطلاعات در کامپیوتر مدرن بکار برده میشود |
stop bath |
ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود |
roller bandage |
نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود |
windlass |
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود |
serinette |
ارغنوان کوچک دستی که برای سروداموزی به پرندگان بکار میرود |
windlasses |
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود |
poetaster is pejorative word |
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود |
laniard |
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود |
bow compass |
نوعی پرگار که برای رسم دایرههای کوچک بکار میرود |
calliper |
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود |
hundreds and thousands |
یکجور شیرینی که مانند است به ساچمه و برای ارایش بکار میرود |
dry pack |
مخلوطی از سیمان و ماسه که برای مرمت ترکهای بتن بکار میرود |
splint |
نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود |
chucks |
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود |
chuck |
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود |
bock |
یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود تیماج |
caliper |
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود |
chucked |
جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود |
langrel |
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود |
langrage |
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود |
coffins |
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود |
vibrators |
منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود |
leno |
یکجور تور یا گارس که برای پوشش و ارایش کلاه و پرده بکار میرود |
monochord |
الت یک سیمه که برای نمایش نسبت میان صداهای موسیقی بکار میرود |
land plaster |
صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود |
bolster |
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود |
coffin |
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود |
bolstered |
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود |
vibrator |
منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود |
bolsters |
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود |
langridge |
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود |
characters |
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود |
character |
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود |
opalite |
ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود |
amalgams |
الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود ترکیب مخلوط |
carbon seal |
وسیلهای مقاوم در برابرگرما که در موتورهای توربینی برای جلوگیری ازخروج یا نشت روغن ازمحفظه یاتاقان بکار میرود |
amalgam |
الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود ترکیب مخلوط |
jute |
کنف هندی الیاف کنف که برای گونی بافی بکار میرود |
directive |
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است |
directives |
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است |
anti blush tinner |
ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود |
acrylic lacquer |
لاک های اکریلیک که دارای حلال های بسیار فرار بوده و برای پرداخت سطح هواپیما بکار میرود |
tongue tie |
لکنت زبان |
stammering |
لکنت زبان |
stuttering |
لکنت زبان |
algol |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که برای کدگذاری مسائل ریاضی وعددی بکار می رود |
gpss |
زبان برنامه نویسی مسئله گرا برای توسعه سیستمهای شبیه سازی بکار می رود |
tongue tie |
لکنت زبان داشتن |
impediment in speech |
لکنت زبان گره |
falter |
لکنت زبان پیداکردن |
falters |
لکنت زبان پیداکردن |
faltered |
لکنت زبان پیداکردن |
interrupt |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
interrupts |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
interrupting |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
pl/m |
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود |
slush funds |
بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود |
slush fund |
بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود |
flag |
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله |
flags |
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله |
apostrophe |
که درموارد زیر بکار میرود |
apostrophes |
که درموارد زیر بکار میرود |
studs |
زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود |
lampron |
چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود |
fuller's earth |
خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود |
lakh |
سدهزار در شممردن روییه بکار میرود |
baby siphon |
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود |
crosse |
چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود |
bay leaf |
برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود |
aniseed |
تخم بادیان رومی که بصورت ادویه بکار میرود |
nuggar |
بکجور کرجی بزرگ که دررودخانه نیل بکار میرود |
propety man |
متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود |
property master |
متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود |
baseboard |
چوب یا تختهای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود |
phew |
برای نشان دادن بیزاری |
phew |
برای نشان دادن بی تابی |
uberstreichen |
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب |
thyratron |
پریود تخلیه که بعنوان سویچ رله یا ژنراتور بکار میرود |
Molotov cocktail |
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود |
mashy |
نام یکی از چوگانهای اهنی که در بازی گلف بکار میرود |
manrope |
طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود |
kelvin tube |
لوله کلوین که جهت اندازه گیری عمق اب بکار میرود |
in flagrante delicto |
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون] |
Molotov cocktails |
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود |
the smoking gun |
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون] |
toluene |
مایع قابل اشتعالی که به عنوان حلال و رقیق کننده بکار میرود |
jelutong |
ماده رزینی درخت شاهدانه ک ه بجای صمغ ادامس بکار میرود |
goggles |
عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود |
distemper |
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود |
nitrobenzene |
ابگونهای که بوی روغن بادام تلخ میدهدو درساختن رنگهای جوهری بکار میرود |
hi |
فریاد خوش امد مثل هالو وچطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود |
rollpin |
پینی متشکل از طومارهای فنرهای پیچیده فولادی که به عنوان محور لولا بکار میرود |
clock |
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند |
hyphen |
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه |
nil pointer |
نشانه گر برای نشان دادن انتهای لیست زنجیره موضوعات |
numeric |
حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است . |
PRN |
نشانهای در Dos-Ms برای نشان دادن پورت چاپگر استاندارد |
clocks |
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند |
hyphens |
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه |
sector |
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار |
colour |
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد |
colours |
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد |
stopping |
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف |
blip |
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت |
digits |
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها |
stop |
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف |
ablegate |
مامور مخصوص پاپ درکشورهای بیگانه برای دادن نشان و خلعت |
cartoon design |
نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن |
digit |
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها |
sectors |
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار |
accuracy |
کل تعداد بیتهایی که برای نشان دادن یک عدد در کامپیوتر به کار می رود |
checks |
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها |
stopped |
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف |
Good grief! <idiom> |
این کلمه برای نشان دادن تعجب (چه خوب چه بد)استفاده میشود |
checked |
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها |
mock-up |
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود |
mock-ups |
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود |
check |
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها |
stops |
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف |
blips |
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت |
shed stick |
چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.] |
end |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
forecaddie |
باربر وسط مسیر برای نشان دادن محل فرود گوی گلف |
bubble help |
خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید |
key signature |
گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود |
ends |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
ended |
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود |
goal light |
چراغ قرمز پشت دروازه لاکراس برای نشان دادن امتیاز در هر بار |
paged |
2-نشانه گر در پردازش کلمه برای نشان دادن محل شروع صفحه جدید |
page |
2-نشانه گر در پردازش کلمه برای نشان دادن محل شروع صفحه جدید |
pages |
2-نشانه گر در پردازش کلمه برای نشان دادن محل شروع صفحه جدید |
insertion point |
نشانگری که برای نشان دادن محل تایپ متن در یک نوشته استفاده میشود |
fumble |
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن |
fumbled |
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن |
fumbles |
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن |
blimey |
حرف ندا به نشان تعجب و غیره |
game theory |
این نظریه اغلب در تحلیل کردار انحصارچند جانبه بکار میرود واستراتژیهای مختلف را موردبررسی قرار میدهد |
steeve |
خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک |
autos |
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن |
auto |
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن |
breaker line |
خطی در رسم فنی برای نشان دادن حذف قسمتی از جسم درشکل مزبور |
burn notice |
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند |
discharge indicator disc |
دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق |
marker |
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده |
phonetician |
متخصص استعمال علائم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات صوت شناس |
reference |
نشانه چاپ شده برای نشان دادن وجه و یک یادداشت یا عدم وجود مرجع در متن |
references |
نشانه چاپ شده برای نشان دادن وجه و یک یادداشت یا عدم وجود مرجع در متن |
routing indicator |
گروهی از حروف که برای نشان دادن محل جغرافیایی یک ایستگاه یا یکان یا قرارگاه به کار می رود |
markers |
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده |
pitot pressure |
فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود |
languages |
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر |
language |
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر |
returns |
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند |
returning |
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند |
returned |
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند |
backslash |
کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند |
return |
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند |
design stress resultant |
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر |
gyro |
برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد |
telltale |
نوار فلزی یا چوبی روی دیوار جلو اسکواش نوارپارچه وصل به بادبان برای نشان دادن سمت باد |
suspend |
دستوری که هنگگام اجرای ویندوز استفاده میشود در کامپیوتر laptop باتری برای نشان دادن تمام قط عات الکترونیکی آن |
suspending |
دستوری که هنگگام اجرای ویندوز استفاده میشود در کامپیوتر laptop باتری برای نشان دادن تمام قط عات الکترونیکی آن |
suspends |
دستوری که هنگگام اجرای ویندوز استفاده میشود در کامپیوتر laptop باتری برای نشان دادن تمام قط عات الکترونیکی آن |
redirects |
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف |
redirecting |
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف |
redirected |
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف |
redirect |
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف |
complementation |
سیستم اعداد برای نشان دادن اعداد مثبت و منفی |
ground resolution |
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین |
author language |
زبان برنامه نویسی که به منظور طراحی برنامههای اموزشی برای سیستم CAI یافرمان توسط کامپیوتراستفاده میشود زبان تالیف |
tree |
مشاهده پروندههای ذخیره شده روی دیسک ه برای نشان دادن پرونده ها و زیرپرونده ها مرتب شده اند |
prompted |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
prompts |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
prompt |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
marker |
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد |
markers |
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد |
kluge |
1-تصحیح موقت نرم افزاری که خوب نوشته شده یا خطای تایپ . 2-سخت افزاری که فقط برای نشان دادن به کار می رود |
kludge |
1-تصحیح موقت نرم افزاری که خوب نوشته شده یا خطای تایپ . 2-سخت افزاری که فقط برای نشان دادن به کار می رود |
interrupts |
حرکت دادن وقفه |
interrupt |
حرکت دادن وقفه |
interrupting |
حرکت دادن وقفه |
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code |
زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری |
flashes |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |
flashed |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |
flash |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |