English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
English Persian
hyphen برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
Other Matches
in a nutshell در چندکلمه
hyphens برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphen برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
each other بیکدیگر
corresponsive مربوط بیکدیگر
interdependent متکی یاموکول بیکدیگر
interdepend بیکدیگر متکی بودن
syndactylism پیوستگی واتصال پنجه ها بیکدیگر
To go for each other. بیکدیگر پریدن ( نزاع کردن )
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
coupled پیوستن
attaching پیوستن
couple پیوستن
attaches پیوستن
interlock پیوستن
to bring into contact پیوستن
link-ups پیوستن
link-up پیوستن
to go in with پیوستن با
link up پیوستن
sort پیوستن
couples پیوستن
affixed پیوستن
affix پیوستن
anastomois به هم پیوستن
adjoined پیوستن
adjoin پیوستن
affixing پیوستن
interlocked پیوستن
interlocking پیوستن
interlocks پیوستن
adjoins پیوستن
attach پیوستن
affixes پیوستن
sorted پیوستن
sorts پیوستن
joined پیوستن
join پیوستن
meet پیوستن
meets پیوستن
cemented پیوستن
cement پیوستن
conjoin پیوستن
affiliate پیوستن
enlink پیوستن
annexing پیوستن
annexes پیوستن
link به هم پیوستن
annex پیوستن
join up به هم پیوستن
cementing پیوستن
connects پیوستن
allying پیوستن
coalescence پیوستن
connect پیوستن
joins پیوستن
to make contact پیوستن
cements پیوستن
ally پیوستن
rejoins دوباره پیوستن به
rejoined دوباره پیوستن به
glutinate بهم پیوستن
rejoining دوباره پیوستن به
filiate اشناکردن پیوستن
adhere چسبیدن پیوستن
knit بهم پیوستن
adhering چسبیدن پیوستن
adheres چسبیدن پیوستن
adhered چسبیدن پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
cling چسبیدن پیوستن
anastomose بهم پیوستن
interlink بهم پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
interconnect بهم پیوستن
interconnected بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
knits بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
interlinks بهم پیوستن
anastomosis بهم پیوستن
patch بهم پیوستن
patches بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
concatenate بهم پیوستن
interconnects بهم پیوستن
admix بهم پیوستن
incorporate بهم پیوستن
to put together بهم پیوستن
knot بهم پیوستن
knots بهم پیوستن
to grow into one بهم پیوستن
joint بهم پیوستن
combining باهم پیوستن
seam بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
to piece together بهم پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
incorporating بهم پیوستن
to grow together باهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
pans بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
pan بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
combines باهم پیوستن
affiliates پیوستن اشناکردن
affiliating پیوستن اشناکردن
welded بهم پیوستن
combine باهم پیوستن
bind بهم پیوستن
welds بهم پیوستن
affiliated پیوستن اشناکردن
binds بهم پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
interlock بهم پیوستن
interlocked بهم پیوستن
weld بهم پیوستن
interlocking بهم پیوستن
interlocks بهم پیوستن
link بهم پیوستن
reunited دوباره بهم پیوستن
joins شرکت کردن در پیوستن
to go to glory برحمت ایزدی پیوستن
join شرکت کردن در پیوستن
joined شرکت کردن در پیوستن
catenate پیوستن متصل کردن
clobbered بهم پیوستن زدن
reunite دوباره بهم پیوستن
assist پیوستن به حمایت کردن از
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
clobber بهم پیوستن زدن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
clobbering بهم پیوستن زدن
cleave پیوستن تقسیم شدن
clobbers بهم پیوستن زدن
assisted پیوستن به حمایت کردن از
annex پیوستن ضمیمه سازی
annexes پیوستن ضمیمه سازی
assisting پیوستن به حمایت کردن از
annexing پیوستن ضمیمه سازی
assists پیوستن به حمایت کردن از
consociate متحد کردن پیوستن
reunites دوباره بهم پیوستن
reuniting دوباره بهم پیوستن
welded جوش دادن پیوستن
associating همدم شدن پیوستن
associated همدم شدن پیوستن
put to بگروه شکارچی پیوستن
associate همدم شدن پیوستن
welds جوش دادن پیوستن
weld جوش دادن پیوستن
associates همدم شدن پیوستن
repiece دوباره بهم پیوستن
compaginate محکم بهم پیوستن
rabbet با کنش کاو بهم پیوستن
to be fulfilled بوقوع پیوستن راست امدن
graft پیوند زدن بهم پیوستن
grafted پیوند زدن بهم پیوستن
grafts پیوند زدن بهم پیوستن
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
binds محصور کردن بهم پیوستن
bind محصور کردن بهم پیوستن
clutching تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
adding جمع زدن باهم پیوستن
adds جمع زدن باهم پیوستن
add جمع زدن باهم پیوستن
clutches تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvana پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutch تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvanas پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
healing by first intention جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
avulsion جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
badminton بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
plug compatible دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
microsoft بزرگترین طراحی و ناشر نرم افزار برای PC و Macintosh. ماکروسافت سیستم عامل را برای IBM PC سافت و پس برای ماکروسافت با مجموعهای از نرم افزارهای کاربردی
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
drive چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
strategy طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategies طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
IrDA روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com