Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (18 milliseconds)
English	Persian
to plume oneself on something	برای چیز جزئی یا عاریه بالیدن
Other Matches
loan	عاریه واژه عاریه
loans	عاریه واژه عاریه
loaning	عاریه واژه عاریه
stocker	اتومبیل مسافرتی بدون تغییریا تغییرات جزئی برای مسابقه
retail bin	انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
gestalt	تشکیل و ترکیب چندعامل یاپدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کارواحدو دست داده جزئی از کل شوند
combat resolution	تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
aluminum wool	رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
brags	بالیدن
insulted	بالیدن
insult	بالیدن
braved	بالیدن
brave	بالیدن
to glorify oneself	بالیدن
to pride oneself	بالیدن
bragged	بالیدن
braver	بالیدن
bragging	بالیدن
braves	بالیدن
bravest	بالیدن
braving	بالیدن
glories	بالیدن
glory	بالیدن
brag	بالیدن
to take a pride in any thing	بچیزی بالیدن
self exaltation	بخود بالیدن
to pique oneself on something	چیزی بالیدن
flaunts	بالیدن خرامیدن
flaunting	بالیدن خرامیدن
preens	بخود بالیدن
preened	بخود بالیدن
preen	بخود بالیدن
preening	بخود بالیدن
flaunted	بالیدن خرامیدن
flaunt	بالیدن خرامیدن
lending	عاریه
second hand	عاریه
free loan of non fungible things	عاریه
second hands	عاریه
yelp	لاف زدن بالیدن
yelped	لاف زدن بالیدن
boasts	بالیدن خودستایی کردن
yelping	لاف زدن بالیدن
boasted	بالیدن خودستایی کردن
boast	بالیدن خودستایی کردن
blaw	لاف زدن بالیدن
yelps	لاف زدن بالیدن
borrowed	عاریه گرفتن
borrow	عاریه گرفتن
lends	عاریه دادن
lend	عاریه دادن
borrows	عاریه گرفتن
anonym	نام عاریه
have the lend of	عاریه گرفتن
anonyme	نام عاریه
borrowed plumes	پیرایه عاریه
lendable	عاریه دادنی
guaranteed loan	عاریه مضمونه
loaner	عاریه دهنده
loanword	واژه عاریه
loans	عاریه وام دادن
loaning	عاریه وام دادن
loan	عاریه وام دادن
nom de guerre	اسم عاریه تخلص
borrowers	عاریه گیرنده مقترض
borrower	عاریه گیرنده مقترض
loans	عاریه دادن قرض کردن
loaning	عاریه دادن قرض کردن
lending library	کتابخانهای که کتاب عاریه میدهد
loan	عاریه دادن قرض کردن
lending libraries	کتابخانهای که کتاب عاریه میدهد
Borrowed garments never fit well . <proverb>	لباس عاریه هرگز به خوبى اندازه نمى شود.
heaping	مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
heap	مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
heaps	مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
inappreciable	جزئی
remote	جزئی
remoter	جزئی
trifling	جزئی
remoter	جزئی کم
fiddling	جزئی
hexamerous	شش جزئی
potties	جزئی
rushed	جزئی
remotest	جزئی
snatchy	جزئی
snatches	جزئی
remote	جزئی کم
minute	جزئی
petty	جزئی
picayubnish	جزئی
peppercorn	جزئی
potty	جزئی
imperceptible	جزئی
peppercorns	جزئی
piddling	جزئی
duple	دو جزئی
ternal	سه جزئی
sexpartite	شش جزئی
parcels	جزئی از یک کل
nominal	جزئی
parcel	جزئی از یک کل
two limbed	دو جزئی
picayune	جزئی
remotest	جزئی کم
smallest	جزئی کم
smaller	جزئی کم
haxamerous	شش جزئی
snatched	جزئی
inconsiderable	جزئی
snatch	جزئی
paltry	جزئی
triparite	سه جزئی
retail	جزئی
negligible	جزئی
paultry	جزئی
corpuscular	جزئی
portion	جزئی
snatching	جزئی
portions	جزئی
peddling	جزئی
partial	جزئی
adaphorous	جزئی
A part of the whole .	جزئی از کل
small	جزئی کم
rushing	جزئی
rush	جزئی
indifferent	جزئی
nips	چیزی جزئی
detail	جزئی از اثر
detailing	جزئی از اثر
extrinsic	جزئی ضمیمه
skirmishes	جنگ جزئی
excursus	بحث جزئی
skirmish	جنگ جزئی
wholly or in part	جزئی یا کلی
quinquepartite	پنج جزئی
multipartite	چند جزئی
clause	جزئی از جمله
clauses	جزئی از جمله
pittance	مبلغ جزئی
nuance	فرق جزئی
incidental	جزئی ضمنی
opuscule	اثر جزئی
fractionary	جزئی خرد
fewtrils	چیز جزئی
negligibly	بطور جزئی
nugae	نکات جزئی
partial	مغرض جزئی
flesh wound	زخم جزئی
minor elements	عناصر جزئی
nipped	چیزی جزئی
minuitae	نکات جزئی
fractional damage	خسارت جزئی
trivialism	چیز جزئی
nip	چیزی جزئی
shading	اختلاف جزئی
nuances	فرق جزئی
minor constituent	عنصر جزئی
heptamerous	هفت جزئی
fractionally	بطور جزئی
tertramerous	چهار جزئی
glim	درک جزئی
retail	جزئی فروشی
minus cule	ریز جزئی
gewgaws	چیز جزئی
partial loss	زیان جزئی
partial function	تابع جزئی
partial fraction	کسر جزئی
retail bin	انبار جزئی
gewgaw	چیز جزئی
lobed	چند جزئی
drop in the bucket <idiom>	مقداری جزئی
insignificantly	بطور جزئی
partial correlation	همبستگی جزئی
partial correctness	صحت جزئی
light laod	بار جزئی
it is immaterial	جزئی است
septempartite	هفت جزئی
immaterial	معنوی جزئی
particular average	خسارت جزئی
pair	هرچیز دو جزئی
retail dealer	جزئی فروش
particular average	خسارات جزئی
partial pressure	فشار جزئی
partial plan	برنامه جزئی
partial order	ترتیب جزئی
pettily	بطور جزئی
partial eqilibrium	تعادل جزئی
quadripartite	چهار جزئی
partial competition	رقابت جزئی
little	ناچیز جزئی
incidentals	رویداهای جزئی
partial adjustment	تعدیل جزئی
partial adjustment	تطابق جزئی
parial derivative	مشتق جزئی
incomplete breakdown	شکست جزئی
dodecamerous	دوازده جزئی
inconspicuous	جزئی غیرمحسوس
a minor incident	یک حادثه جزئی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com