Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (24 milliseconds)
English
Persian
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
Search result with all words
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
prone to do something
آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
to pair off
دو نفر دو نفر کردن
[برای کاری یا در جشنی]
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
Other Matches
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
undertakes
توافق برای انجام کاری
can i do a for you
کاری می توانم برای شمابکنم
undertake
توافق برای انجام کاری
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
undertaken
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
scratch file
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
areas
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
area
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
redundant
قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
He is a man who would stoop to anything .
آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
diskless workstation
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
hygrograph
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
scratchpad
فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO
مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocols
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk
پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
token bus network
EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
token
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tokens
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
programming
نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
diagnostics
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
weight belt
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work.
حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
processor
پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
splay
منبت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
to brush over
دست کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
flourishes
زینت کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
lubrication
روغن کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
inlay
خاتم کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
plasters
گچ کاری کردن اندود
inlaying
خاتم کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
stunt
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
ikon
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
limes
با اهک کاری سفید کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
lime
با اهک کاری سفید کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com