Total search result: 201 (7 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to stand out in relief |
برجسته یا روشن بودن |
|
|
Other Matches |
|
to bring out in relief |
برجسته یا روشن کردن |
projected |
برجسته بودن |
projects |
برجسته بودن |
stand out |
برجسته بودن |
to stand out |
برجسته بودن |
project |
برجسته بودن |
stick out a mile |
مثل روز روشن بودن |
clutch start |
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه |
color value |
درجه بندی رنگ ها بر حسب تیره و روشن بودن |
alto-rilievo |
[ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.] |
perspective spatial model |
مدل برجسته زمین زیر برجسته بین |
embossing |
طرح برجسته [برجسته کردن زمینه فرش] |
saliency |
نکته برجسته موضوع برجسته |
supereminent |
برجسته فوق العاده برجسته |
bas relif |
حجاری ونقوش برجسته برجسته |
salience |
نکته برجسته موضوع برجسته |
embossment |
نقوش برجسته برجسته کاری |
illumination by diffusion |
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن |
stereoscope |
جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته |
bit map |
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت |
stereograph |
نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن |
flashed |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |
flashes |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |
flash |
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن |
repousse |
برجسته نمایاحکاکی برجسته |
daylit |
روز روشن روشن کردن |
illuminati |
روشن ضمیران روشن فکران |
daylight |
روز روشن روشن کردن |
half tone screen |
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن |
anaglyph |
عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی |
vignetting |
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی |
flares |
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده |
flare |
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده |
illuminates |
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن |
illuminate |
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن |
illuminating |
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن |
explained |
روشن کردن باتوضیح روشن کردن |
explain |
روشن کردن باتوضیح روشن کردن |
explains |
روشن کردن باتوضیح روشن کردن |
explaining |
روشن کردن باتوضیح روشن کردن |
in relief |
برجسته |
outstanding |
برجسته |
outstandingly |
برجسته |
torose |
برجسته |
staring |
برجسته |
distinguished |
برجسته |
cordon bleu |
برجسته |
primed |
برجسته |
stereometric |
برجسته |
laureate |
برجسته |
prime |
برجسته |
illustrous |
برجسته |
salient |
برجسته |
striking |
برجسته |
crowned |
برجسته |
stereometric |
خط برجسته |
raised |
برجسته |
kenspeckle |
برجسته |
dominant |
برجسته |
illustrated |
برجسته |
ridged |
برجسته |
rilievo |
برجسته |
convex |
برجسته |
prominent |
برجسته |
predominant |
برجسته |
primes |
برجسته |
masterwork |
برجسته |
noted |
برجسته |
mainlines |
برجسته |
mainlined |
برجسته |
conspicuous |
برجسته |
mainline |
برجسته |
pre-eminent |
برجسته |
overriding |
برجسته |
illustrious |
برجسته |
strikingly |
برجسته |
par excellence |
برجسته |
relievo |
برجسته |
starring |
برجسته |
mainlining |
برجسته |
relief emboss |
برجسته |
eminent |
برجسته |
prosilient |
برجسته |
pre eminent |
برجسته |
of d. |
برجسته |
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . |
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن ) |
peregrinate |
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن |
contain |
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن |
contains |
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن |
to have short views |
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن |
contained |
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن |
fash butt welding |
جوش برجسته |
eminently |
بطور برجسته |
affigy |
تصویر برجسته |
saleintiant |
برجسته چشمگیر |
saleint |
برجسته چشمگیر |
relievo |
برجسته کاری |
magnific |
معروف برجسته |
relief map |
نقشه برجسته |
relief emboss |
نقشه برجسته |
bas-relief |
برجسته کاری |
bas relif |
نقوش برجسته |
aegicranium |
آذین برجسته سر |
aegicrane |
آذین برجسته سر |
salient pole |
قطب برجسته |
raised figure |
طرح برجسته |
emboss |
برجسته کردن |
embossed alphabet |
الفبای برجسته |
stereoscopic |
برجسته بین |
raised shoulder |
شانه برجسته |
exaggerated stereoscopy |
برجسته بین |
stereoscopic |
برجسته بینی |
stand out |
برجسته عالی |
smatt |
برجسته زیرکانه |
signally |
بطور برجسته |
signalize |
برجسته کردن |
distinguished |
برجسته مهم |
half relief |
نیم برجسته |
mezzo relief |
نیم برجسته |
to put forward |
برجسته نمودارکردن |
personage |
شخص برجسته |
topographic map |
نقشه برجسته |
personages |
شخص برجسته |
high relief |
نقوش برجسته |
front face |
سطح برجسته |
laureatel |
شاعر برجسته |
tyupical |
نوبهای برجسته |
egregious |
برجسته نمایان |
illustriously |
برجسته وار |
to create an image for oneself as somebody |
برجسته شدن |
to make one's mark |
برجسته شدن |
mezzo rillievo |
نیم برجسته |
stereoscopics |
برجسته نمایی |
milestones |
مرحله برجسته |
milestone |
مرحله برجسته |
projection welding |
جوش برجسته |
piece de resistance |
فقره برجسته |
stucco relief |
گچبریهای برجسته |
palmy |
برجسته کامیاب |
swell |
برجسته شیک |
swelled |
برجسته شیک |
swells |
برجسته شیک |
cordon bleu |
آدم برجسته |
contour |
نقشه برجسته |
notbility |
شخص برجسته |
in relief |
بطور برجسته |
premiering |
هنرپیشه برجسته |
drop shadow |
سایه برجسته |
bosses |
ارباب برجسته |
effigies |
تصویر برجسته |
bas-reliefs |
نقش کم برجسته |
contour map |
نقشه برجسته |
bas-relief |
نقش کم برجسته |
bas-relief |
برجسته کوتاه |
bas relief |
نقش کم برجسته |
feat |
کار برجسته |
leading |
عمده برجسته |
relief |
برجسته کاری |
acrography |
گچ کاری برجسته |
premiered |
هنرپیشه برجسته |
premiere |
هنرپیشه برجسته |
humdingers |
تفوق برجسته |
bas relif |
نقش کم برجسته |
bossing |
ارباب برجسته |
effigy |
تصویر برجسته |
premieres |
هنرپیشه برجسته |
basso relief |
برجسته کوتاه |
humdinger |
تفوق برجسته |
relief |
حجاری برجسته |
feats |
کار برجسته |
topography |
برجسته نگاری |
predominantly |
بطور برجسته |
bossed |
ارباب برجسته |
poet laureate |
شاعر برجسته |
premiers |
هنرپیشه برجسته |
boss |
ارباب برجسته |
bas relief |
برجسته کوتاه |
anaglyph |
حجاری برجسته |
embossed |
برجسته شده |
premier |
هنرپیشه برجسته |
anaglyph |
تزئینات برجسته |
alto relievo |
برجسته بلند |
bas-reliefs |
برجسته کوتاه |
outnumbers |
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر |
to mind |
مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن] |
corresponds |
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن |
outnumbered |
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر |
correspond |
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن |
corresponded |
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن |
to be in one's right mind |
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن |
up to it/the job <idiom> |
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن |
outnumber |
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر |
outnumbering |
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر |
high light |
نکات برجسته یا جالب |
noticeable |
قابل ملاحضه برجسته |
snarled |
بغرنجی برجسته کردن |
landmark |
واقعه برجسته راهنما |
convex fillet weld |
جوش نواری برجسته |
snarl |
بغرنجی برجسته کردن |
high relief |
نقش تمام برجسته |