English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
Other Matches
by accident <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
at random <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
at pleasure برحسب دلخواه برحسب میل
unitage برحسب
in accordance with برحسب
in terms of برحسب
agreeably to برحسب
incompliance with برحسب
at the request of برحسب
in conformity with برحسب
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
tonnage وزن برحسب تن
to out ward seeming برحسب فاهر
coincidental <adj.> برحسب تصادف
As the case may be . برحسب مورد( آن)
percentage برحسب درصد
adventitious <adj.> برحسب تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
outwardly برحسب فاهر
custom برحسب عادت
at choice برحسب دلخواه
by usage برحسب عادت
percentages برحسب درصد
pursuant to مطابق برحسب
hit or miss برحسب تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
haphazardly برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
to برحسب مطابق
haphazard <adj.> برحسب تصادف
milage سنجش برحسب میل
mileage سنجش برحسب میل
velocity تندی برحسب زمان
ritually برحسب ایین وشعائر
velocities تندی برحسب زمان
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
cl برحسب بار هر کامیون
classis تقسیم برحسب طبقه
tonnage برحسب شماره تن بارگیر
pounder برحسب لیره کوبنده
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
tonnage گنجایش کشتی برحسب تن
pounder وزن شده برحسب رطل
per standard compass برحسب قطب نمای استاندارد
age group competition مسابقه برحسب گروه سنی
prioritizing برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
time cost curve منحنی مخارج برحسب زمان
poundage مقدار پولی برحسب لیره
transvaluation سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
size distribution of income توزیع درامد برحسب مقدار
hydrograph منحنی ابگذری برحسب زمان
prioritised برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
proration توزیع برحسب مدت یانسبت
prioritising برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritize برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
headings حرکت برحسب قطب نما
heading حرکت برحسب قطب نما
gauge pressure فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
seeds رده بندی برحسب مهارت وقدرت
headings سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
heading سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
kilovoltage نیروی برق برحسب هزار ولت
candlepower میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
seed رده بندی برحسب مهارت وقدرت
transvalue سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltages نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
functional shift تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
transvaluate سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
permittivity واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
percentile محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
size سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
sizes سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metric system سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
footage طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
occurence اتفاق
confederations اتفاق
cases اتفاق
joinder اتفاق
federal اتفاق
flukes اتفاق
fortuity اتفاق
lague اتفاق
occurrences اتفاق
hap اتفاق
occurrence اتفاق
unity اتفاق
happening اتفاق
happenings اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
fluke اتفاق
togtherness اتفاق
case اتفاق
accidentalness اتفاق
events اتفاق
confederacy اتفاق
confederacies اتفاق
chances اتفاق
chancing اتفاق
event اتفاق
chanced اتفاق
accidentalism اتفاق
leagues اتفاق
accidence اتفاق
league اتفاق
togetherness اتفاق
coincidence اتفاق
coincidences اتفاق
chance اتفاق
confederation اتفاق
ladder tournament مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
poundage وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
cabin altitude فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
renewal of the convention تجدید اتفاق
supervention اتفاق ناگهانی
befallen اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
by a unanimity vote به اتفاق اراء
befalling اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
befall اتفاق افتادن
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
unison اتحاد اتفاق
consensus اتفاق اراء
consensus of opinion اتفاق اراء
acts of God اتفاق قهری
act of God اتفاق قهری
chancing اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
chance اتفاق افتادن
confederative اتفاق کننده
tide اتفاق افتادن
it happened اتفاق افتاد
occur اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
unanimity اتفاق اراء
fortuitism عقیده به اتفاق
fall out اتفاق افتادن
occurred اتفاق افتادن
disunion عدم اتفاق
occurring اتفاق افتادن
unanimously به اتفاق اراء
occurs اتفاق افتادن
by a unanimous به اتفاق اراء
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
happens رخ دادن اتفاق افتادن
happened رخ دادن اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
as one man به اتفاق مانند یک مرد
consentaneous دارای اتفاق اراء
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
give اتفاق افتادن فدا کردن
bay چه قبل اتفاق افتاده است
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com