Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (11 milliseconds)
English
Persian
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
Search result with all words
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
Other Matches
at pleasure
برحسب دلخواه برحسب میل
incompliance with
برحسب
unitage
برحسب
agreeably to
برحسب
in terms of
برحسب
in accordance with
برحسب
in conformity with
برحسب
at the request of
برحسب
tonnage
وزن برحسب تن
pursuant to
مطابق برحسب
by usage
برحسب عادت
outwardly
برحسب فاهر
percentages
برحسب درصد
percentage
برحسب درصد
custom
برحسب عادت
at choice
برحسب دلخواه
to out ward seeming
برحسب فاهر
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
to
برحسب مطابق
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
mileage
سنجش برحسب میل
pounder
برحسب لیره کوبنده
tonnage
گنجایش کشتی برحسب تن
tonnage
برحسب شماره تن بارگیر
cl
برحسب بار هر کامیون
milage
سنجش برحسب میل
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
classis
تقسیم برحسب طبقه
ritually
برحسب ایین وشعائر
velocities
تندی برحسب زمان
velocity
تندی برحسب زمان
prioritising
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
age group competition
مسابقه برحسب گروه سنی
size distribution of income
توزیع درامد برحسب مقدار
transvaluation
سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
prioritizing
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritised
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
proration
توزیع برحسب مدت یانسبت
pounder
وزن شده برحسب رطل
poundage
مقدار پولی برحسب لیره
hydrograph
منحنی ابگذری برحسب زمان
per standard compass
برحسب قطب نمای استاندارد
prioritize
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
headings
حرکت برحسب قطب نما
heading
حرکت برحسب قطب نما
impingement
تصادف
collision
تصادف
encounter
تصادف
coincidence
تصادف
accidents
تصادف
collisions
تصادف
encountered
تصادف
occurance
تصادف
occurrence
تصادف
at random
به تصادف
occurrences
تصادف
accident
تصادف
encounters
تصادف
encountering
تصادف
concurrence
تصادف
accidentalism
تصادف
accidentalness
تصادف
fortuity
تصادف
chances
تصادف
occurence
تصادف
randomly
تصادف
chancing
تصادف
random
تصادف
shunts
تصادف
shunted
تصادف
shunt
تصادف
gambling
تصادف
chanced
تصادف
chance
تصادف
coincidences
تصادف
seeds
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
seed
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
kilovoltage
نیروی برق برحسب هزار ولت
gauge pressure
فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
heading
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
headings
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
candlepower
میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
hit
ضربت تصادف
hits
ضربت تصادف
at random
<adv.>
بطور تصادف
to tun a
تصادف کردن با
hitting
ضربت تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
occurrence
تصادف رویداد
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
run upon
تصادف کردن با
by accident
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
run against
تصادف کردن با
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
by chance
<adv.>
بطور تصادف
to come in to collision
تصادف کردن
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
crushed
تصادف کردن
impinged
تصادف کردن
accident
تصادف اتومبیل
incidence
تصادف وقوع
impinges
تصادف کردن
impinge
تصادف کردن
occurrences
تصادف رویداد
crushes
تصادف کردن
accidents
تصادف اتومبیل
colliding
تصادف کردن
collide
تصادف کردن
collides
تصادف کردن
jar
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
crush
تصادف کردن
accidentalism
تصادف گرایی
come into collision
تصادف کردن
collided
تصادف کردن
transvaluate
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
percentile
محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
permittivity
واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
transvalue
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltage
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
functional shift
تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
voltages
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
bop
تصادف کردن برخوردکردن
pile-up
تصادف چند ماشین
pile-ups
تصادف چند ماشین
There has been an accident.
تصادف شده است.
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
bops
تصادف کردن برخوردکردن
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
endo
تصادف منجر به واژگونی
occasion
تصادف باعث شدن
occasioned
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
occasions
تصادف باعث شدن
run into
برخوردن تصادف کردن با
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
log jam
تصادف موج سواران
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
accidence
پیش امد تصادف
footage
طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere
اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
cabin altitude
فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
poundage
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
ladder tournament
مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
pH
علامت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر
wheelbase
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbases
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com