Dictiornary-Farsi | برحسب مطابق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
to	برحسب مطابق


Search result with all words

pursuant to	مطابق برحسب
Other Matches

at pleasure	برحسب دلخواه برحسب میل
standards	مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard	مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
in accordance with	برحسب
incompliance with	برحسب
unitage	برحسب
in terms of	برحسب
in conformity with	برحسب
agreeably to	برحسب
at the request of	برحسب
As the case may be .	برحسب مورد( آن)
at choice	برحسب دلخواه
accidental <adj.>	برحسب تصادف
percentage	برحسب درصد
percentages	برحسب درصد
to out ward seeming	برحسب فاهر
incidentally <adv.>	برحسب اتفاق
hit or miss	برحسب تصادف
outwardly	برحسب فاهر
by usage	برحسب عادت
custom	برحسب عادت
tonnage	وزن برحسب تن
adventitious <adj.>	برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.>	برحسب تصادف
coincidental <adj.>	برحسب تصادف
stochastic <adj.>	برحسب تصادف
by chance <adv.>	برحسب اتفاق
at random <adv.>	برحسب اتفاق
by accident <adv.>	برحسب اتفاق
as it happens <adv.>	برحسب اتفاق
haphazard <adj.>	برحسب تصادف
accidentally <adv.>	برحسب اتفاق
accidently <adv.>	برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.>	برحسب اتفاق
coincidentally <adv.>	برحسب اتفاق
haphazardly	برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.>	برحسب تصادف
fortuitous <adj.>	برحسب تصادف
stochastical <adj.>	برحسب تصادف
incidental <adj.>	برحسب تصادف
fortuitously <adv.>	برحسب اتفاق
random <adj.>	برحسب تصادف
by happenstance <adv.>	برحسب اتفاق
by hazard <adv.>	برحسب اتفاق
milage	سنجش برحسب میل
by chance	برحسب اتفاق یاتصادف
fortuitously	برحسب اتفاق اتفاقا
cl	برحسب بار هر کامیون
tonnage	گنجایش کشتی برحسب تن
ritually	برحسب ایین وشعائر
tonnage	برحسب شماره تن بارگیر
velocities	تندی برحسب زمان
velocity	تندی برحسب زمان
compass bearing	موقعیت برحسب قطبنما
classis	تقسیم برحسب طبقه
mileage	سنجش برحسب میل
happy go lucky	برحسب تصادف لاقید
pounder	برحسب لیره کوبنده
prioritises	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
per standard compass	برحسب قطب نمای استاندارد
pounder	وزن شده برحسب رطل
hydrograph	منحنی ابگذری برحسب زمان
proration	توزیع برحسب مدت یانسبت
transvaluation	سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
headings	حرکت برحسب قطب نما
prioritised	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritising	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritize	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizing	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
heading	حرکت برحسب قطب نما
age group competition	مسابقه برحسب گروه سنی
time cost curve	منحنی مخارج برحسب زمان
size distribution of income	توزیع درامد برحسب مقدار
poundage	مقدار پولی برحسب لیره
seeds	رده بندی برحسب مهارت وقدرت
seed	رده بندی برحسب مهارت وقدرت
kilovoltage	نیروی برق برحسب هزار ولت
headings	سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
candlepower	میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
heading	سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
gauge pressure	فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
voltage	نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltages	نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
transvalue	سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
transvaluate	سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
permittivity	واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
percentile	محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
functional shift	تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
metric system	سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
footage	طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
size	سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere	اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
sizes	سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
poundage	وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
ladder tournament	مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
cabin altitude	فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
accordant	مطابق
consilient	مطابق
corresponding	مطابق
according	مطابق
similiar	مطابق
confirming	مطابق
respondents	مطابق
respondent	مطابق
secundumn	مطابق
agreeably to	مطابق
corresponding to	مطابق با
corresponding to	مطابق
correspoundent	مطابق
correspounding	مطابق
even with	مطابق
pursuant	مطابق
frae	مطابق
in keeping	مطابق
in register	مطابق
incompliance with	مطابق
according to	مطابق
congurous	مطابق
complied with	مطابق با
correspondents	مطابق
complying	مطابق با
after	مطابق
comply	مطابق با
correspondent	مطابق
similar	مطابق
complies	مطابق با
from	مطابق
complied	مطابق با
matched	مطابق
within	مطابق
geometrically	مطابق هندسه
to correspond to	مطابق بودن
corresponds	مطابق بودن
at my request	مطابق با تقاضای من
adjust	مطابق کردن
correspound	مطابق بودن
up to date	مطابق روز
constitutionally	مطابق قانون
conform to	مطابق بودن با
up-to-date	مطابق روز
traditionally	مطابق احادیث
corresponded	مطابق بودن
homologize	مطابق شدن
correspond	مطابق بودن
poshest	مطابق مد روز
posher	مطابق مد روز
posh	مطابق مد روز
synchrinized	مطابق بودن
relevant	وابسته مطابق
trendier	مطابق آخرین مد
newfashioned	مطابق مد روز
trendiest	مطابق آخرین مد
trendy	مطابق آخرین مد
pedagogically	مطابق فن تعلیم
fashionably	مطابق معمول
in accordance with	مطابق موافق
hygienically	مطابق بهداشت
testamentary	مطابق با وصیت
after the manner of	بتقلید مطابق
orthodox	مطابق مرسوم
synchronize	مطابق بودن
corresponding	مطابق متشابه
synchronizes	مطابق بودن
synchronising	مطابق بودن
as usual	مطابق معمول
astronomically	مطابق هیئت
synchronises	مطابق بودن
by my watch	مطابق ساعت من
physiologically	مطابق فیزیولوژی
by the square	مطابق نمونه
synchronised	مطابق بودن
reconstructions	نمونه مطابق اصل
parallelled	نظیر مطابق بودن با
technically	مطابق اصول فنی
musically	مطابق اصول موسیقی
paralleling	نظیر مطابق بودن با
pedagogically	مطابق علم اموزش
pedagogical teaching	اموزش مطابق فن تعلیم
paralleled	نظیر مطابق بودن با
accentually	مطابق تکیه صدا
metronomic	مطابق میزانه شمار
ideals	مطابق نمونه واقعی
ideal	مطابق نمونه واقعی
cut and dried	مطابق نقشه وبرنامه
quite the thing	مطابق بارسم معمول
parallelling	نظیر مطابق بودن با
parallels	نظیر مطابق بودن با
biblical	مطابق کتاب مقدس
modular	مطابق اندازه یامقیاس
constitutional	مطابق قانون اساسی
true copy	رونوشت مطابق با اصل
reconstruction	نمونه مطابق اصل
true life	مطابق زندگی روزمره
parallel	نظیر مطابق بودن با
cut and dry	مطابق نقشه وبرنامه
classic	مطابق بهترین نمونه
keping with one's view	مطابق نظرکسی بودن
anatomically	مطابق علم تشریح

to