English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (36 milliseconds)
English Persian
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Search result with all words
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
collide تصادف کردن برخورد کردن
collided تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
colliding تصادف کردن برخورد کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
Other Matches
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
meets برخورد کردن
chattered برخورد کردن
chatter برخورد کردن
meet برخورد کردن
impact برخورد کردن
impacts برخورد کردن
knock up برخورد کردن
chattering برخورد کردن
chatters برخورد کردن
knock-up برخورد کردن
knock-ups برخورد کردن
osculate برخورد کردن
smash برخورد خرد کردن
snags بمانعی برخورد کردن
meets : برخورد کردن یافتن
snag بمانعی برخورد کردن
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
meet : برخورد کردن یافتن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
snagging بمانعی برخورد کردن
smashes برخورد خرد کردن
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
crush له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tiles مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tile مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit اصابت کردن [برخورد کردن] [ضربه زدن ] [زدن]
conflict برخورد
ill favored بد برخورد
reception برخورد
stops برخورد
attitudes برخورد
attitude برخورد
conflicts برخورد
collision برخورد
conflicted برخورد
intersected برخورد
intersects برخورد
osculation برخورد
approach برخورد
stop برخورد
clashes برخورد
approached برخورد
intersect برخورد
clashed برخورد
stopped برخورد
receptions برخورد
stopping برخورد
clash برخورد
appulse برخورد
approaches برخورد
criss-crossing برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
collisions برخورد
contacts برخورد
contacting برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossed برخورد
criss-cross برخورد
confliction برخورد
contact برخورد
contacted برخورد
impact برخورد
strikes برخورد
strike برخورد
incidence برخورد
impacts برخورد
tangency برخورد
greets درود برخورد
impact effect اثر برخورد
tolerating برخورد هموارکردن
coincidences تطبیق برخورد
impact factor ضریب برخورد
meeter برخورد کننده
tolerates برخورد هموارکردن
collision rate نرخ برخورد
tolerated برخورد هموارکردن
collision rate سرعت برخورد
collision rate میزان برخورد
impact force نیروی برخورد
greeted درود برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
intersection point محل برخورد
impact hardness سختی برخورد
jct محل برخورد
accessible خوش برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
tilts منازعه برخورد
zone of contact محل برخورد
collision energy انرژی برخورد
tolerate برخورد هموارکردن
greet درود برخورد
head oncollision برخورد رویاروی
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
head on collision برخورد رودررو
coincidence تطبیق برخورد
touche اعلام برخورد
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
electron impact برخورد الکترونها
affects احساسات برخورد
impact sound صدای برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
inelastic collision برخورد ناکشسان
tilt منازعه برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
probability of collision احتمال برخورد
elastic collision برخورد الاستیک
tilted منازعه برخورد
affect احساسات برخورد
impact strength استحکام برخورد
conflict of interest برخورد منافع
crossing points محل برخورد دو خط
effective collision برخورد موثر
impact test ازمون برخورد
affable خوش برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
contiguity برخورد تماس
elastic collision برخورد کشسان
conflux همریزگاه برخورد
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
chatters ضربه زدن برخورد
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encounter رویاروی شدن برخورد
incidence برخوردکردن میدان برخورد
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chatter ضربه زدن برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encountering رویاروی شدن برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
chattering ضربه زدن برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
fronting نما طرز برخورد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
meeting اتصال برخورد میتینگ
meetings اتصال برخورد میتینگ
collision of the first kind برخورد نوع اول
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
front نما طرز برخورد
contact اتصال الکتریکی برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
contacting اتصال الکتریکی برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com