English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
frozen برخورد یک گوی با گوی دیگریا لبه میز
Other Matches
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
conflict برخورد
ill favored بد برخورد
incidence برخورد
osculation برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
impacts برخورد
conflicted برخورد
reception برخورد
collision برخورد
clash برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
collisions برخورد
receptions برخورد
confliction برخورد
appulse برخورد
intersects برخورد
tangency برخورد
approaches برخورد
criss-crosses برخورد
stop برخورد
stopped برخورد
stopping برخورد
stops برخورد
approach برخورد
approached برخورد
strikes برخورد
criss-crossed برخورد
strike برخورد
conflicts برخورد
contacts برخورد
contacted برخورد
attitude برخورد
contacting برخورد
attitudes برخورد
criss-cross برخورد
criss-crossing برخورد
contact برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
jct محل برخورد
collision energy انرژی برخورد
coincidences تطبیق برخورد
coincidence تطبیق برخورد
impact factor ضریب برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
affect احساسات برخورد
affects احساسات برخورد
tilt منازعه برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
collision rate میزان برخورد
collision rate نرخ برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
impact sound صدای برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
impact strength استحکام برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
intersection point محل برخورد
meeter برخورد کننده
zone of contact محل برخورد
osculate برخورد کردن
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
touche اعلام برخورد
impact force نیروی برخورد
impact effect اثر برخورد
collision rate سرعت برخورد
conflict of interest برخورد منافع
conflux همریزگاه برخورد
contiguity برخورد تماس
head oncollision برخورد رویاروی
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
electron impact برخورد الکترونها
impact test ازمون برخورد
head on collision برخورد رودررو
probability of collision احتمال برخورد
knock-ups برخورد کردن
greet درود برخورد
greeted درود برخورد
greets درود برخورد
meet برخورد کردن
chattering برخورد کردن
chattered برخورد کردن
tolerate برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
chatter برخورد کردن
knock-up برخورد کردن
tolerates برخورد هموارکردن
affable خوش برخورد
accessible خوش برخورد
chatters برخورد کردن
impact برخورد کردن
impacts برخورد کردن
knock up برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
meets برخورد کردن
collision of the first kind برخورد نوع اول
collision of the second kind برخورد نوع دوم
chattering ضربه زدن برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
chatters ضربه زدن برخورد
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
encounter رویاروی شدن برخورد
incidence برخوردکردن میدان برخورد
contacting اتصال الکتریکی برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
contact اتصال الکتریکی برخورد
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
snagging بمانعی برخورد کردن
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smashes برخورد خرد کردن
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
snags بمانعی برخورد کردن
meeting اتصال برخورد میتینگ
meetings اتصال برخورد میتینگ
smash برخورد خرد کردن
encounters رویاروی شدن برخورد
snag بمانعی برخورد کردن
meet : برخورد کردن یافتن
contacts اتصال الکتریکی برخورد
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
meets : برخورد کردن یافتن
fronting نما طرز برخورد
front نما طرز برخورد
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
blackguards سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
internally blown flap فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com