English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (6 milliseconds)
English Persian
it takes of the others بردیگران مقدم است
Other Matches
pre preference مقدم بر سهام مقدم
prior to مقدم بر
preferred مقدم
headmost مقدم
preferent مقدم
previous مقدم
preeminent مقدم
leading مقدم
aforehand مقدم
premiere مقدم
antecessor مقدم
frontline خط مقدم
premiers مقدم
beforehand مقدم بر
proleptic مقدم
premier مقدم
prior مقدم
advance مقدم
advances مقدم
advancing مقدم
premiered مقدم
premieres مقدم
precedent مقدم
premiering مقدم
precedents مقدم
forward observer دیدبان مقدم
forward command post پاسگاه مقدم
apriori مقدم بر تجربه
precedes مقدم بودن
preoccupation کار مقدم
advance observer دیدبان مقدم
front lines خط مقدم جبهه
presumed <adj.> <past-p.> فرضیه مقدم
premised <adj.> <past-p.> فرضیه مقدم
preconditioned <adj.> <past-p.> فرضیه مقدم
assumed <adj.> <past-p.> فرضیه مقدم
vaward مقدم پیشقراول
preferred shares سهام مقدم
leading zeros صفرهای مقدم
leading zero صفر مقدم
leading edge لبه مقدم
preferent claims دعاوی مقدم
front lines خطوط مقدم
presupposed <adj.> <past-p.> فرضیه مقدم
precede مقدم بودن
transpose مقدم وموخرکردن
precedents ماقبل مقدم
foregoes مقدم بودن بر
antecedent مقدم مقدمه
antecedents مقدم مقدمه
preferential مقدم ترجیحی
gilt edged مقدم ممتاز
forwent مقدم بودن بر
forgone مقدم بودن بر
forgoing مقدم بودن بر
forego مقدم بودن بر
preoccupations کار مقدم
entrepreneurs مقدم کمپانی
advanced جلویی مقدم
first یکم مقدم
transposing مقدم وموخرکردن
transposes مقدم وموخرکردن
precedent مقدم بر مسبوق به
entrepreneur مقدم کمپانی
precedent ماقبل مقدم
precedents مقدم بر مسبوق به
gilt-edged مقدم ممتاز
forgoes مقدم بودن بر
permute مقدم و موخر کردن
primers ماده منفجره مقدم
modus ponens وضع مقدم [ریاضی]
primer ماده منفجره مقدم
acorn گروه آمادی مقدم
acorns گروه امادی مقدم
aircontroller نافر مقدم هوایی
gilt edge مقدم درجه اول
forward air controller نافر مقدم هوایی
advanced landing field پایگاه هوایی مقدم
advanced landing field پایگاه فرود مقدم
advanced fleet anchorage لنگرگاه مقدم ناوگان
premisses فرض قبلی فرضیه مقدم
advance section قسمت مقدم در منطقه مواصلات
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
premise فرض قبلی فرضیه مقدم
premised فرض قبلی فرضیه مقدم
His path was strewn with flowers . مقدم اورا گلباران کردند
to give priority to پیشی دادن به مقدم دانستن بر
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
this duty precedes all others این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
hooks روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
hook روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
antedated cheque چک به تاریخ مقدم بر تاریخ واقعی صدور
mastered ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
master ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
masters ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com