Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
Other Matches
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to jump on somebody
به کسی پریدن
[زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
snatchy
با عجله انجام شده
to press the button
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
hunger for
اشتیاق به چیزی
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to p for
ارزو یا اشتیاق چیزی راداشتن
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
capable
توانایی انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
undertaken
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
undertake
توافق برای انجام کاری
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
capability
قادر به انجام کاری بودن
have
باعث انجام کاری شدن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
backlogs
کاری که باید انجام شود
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
backlog
کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
having
باعث انجام کاری شدن
loads
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar
توقف کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com