Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
reversion
برعکس کردن وارونه کردن
Other Matches
to keel over
وارونه کردن
turn
وارونه کردن
inverting
وارونه کردن
turns
وارونه کردن
to turn upside down
وارونه کردن
cant
وارونه کردن
invert
وارونه کردن
inverts
وارونه کردن
turn out
وارونه کردن
de-
وارونه کردن
to tutn end for end
وارونه کردن برگرداندن
converted
برگرداندن وارونه کردن
reversing
شکست وارونه کردن
backward conditioning
شرطی کردن وارونه
backward chaining
زنجیرهای کردن وارونه
reverses
شکست وارونه کردن
reverse
شکست وارونه کردن
turn over
وارونه کردن برگرداندن
converting
برگرداندن وارونه کردن
converts
برگرداندن وارونه کردن
convert
برگرداندن وارونه کردن
reversed
شکست وارونه کردن
to invert a tumbler
پیاله یا استکانی را وارونه کردن
keel
حمال کشتی وارونه شدن یا کردن خط کف ناو
keels
حمال کشتی وارونه شدن یا کردن خط کف ناو
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
vice versa
<adv.>
برعکس
vice versa
برعکس
per contra
برعکس
contrariwise
برعکس
on the contrary
برعکس
to the contrary
برعکس ان
unlike
غیر برعکس
quoted
کامای برعکس
unfavorable
برعکس زشت
inverse
برعکس مقابل
quotes
کامای برعکس
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
overhand
رویهم برعکس
quote
کامای برعکس
backwaters
برعکس پارو زدن
quote
دوتای کامای برعکس
quotes
دوتای کامای برعکس
moom dollyo bandea dollyo chagi
ضربه پا برعکس دورانی
combination grasp
گرفتن معمولی و برعکس
quoted
دوتای کامای برعکس
instead of vice versa
بجای برعکس این
backwater
برعکس پارو زدن
instead of the other way around
بجای برعکس این
On the contrary , he is very honest.
برعکس خیلی هم درستکار است
quoted
علامت نقل قول یا کامای برعکس
quote
علامت نقل قول یا کامای برعکس
quotes
علامت نقل قول یا کامای برعکس
gender changer
وسیله تغییر اتصال مادگی به نری و برعکس
sex changer
وسیله مبدل اتصال نری به مادگی و برعکس
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
electronic
استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
inverter
وسیلهای که جریان متناوب را به مستقیم با برعکس تبدیل میکند
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
D type connector
اتصالی که شبیه حرف D است . که مانع از نصب برعکس میشود
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
polarized
اتصال لبه که یک سوراخ یا کلید دارد که مانع از نصب آن به صورت برعکس میشود
topsy turvy
وارونه
reversing
وارونه
heels over head
وارونه
turned inside out
وارونه
backward
وارونه
topsyturvy
وارونه
inverse
وارونه
jackknife
وارونه
upside down
وارونه
reverses
وارونه
topsy-turvy
وارونه
resupinate
وارونه
conversing
وارونه
inversions
وارونه
inversion
وارونه
right side up
وارونه
converses
وارونه
reversed
وارونه
outside in
وارونه
the wrong side outward
وارونه
inverted
وارونه
converse
وارونه
conversed
وارونه
reverse
وارونه
head over heels
وارونه
not stage
مدار یا جزئی در یک سیستم لاجیک که وجود یا عدم وجودخروجی برعکس حالت ورودی و یا نقیض ان میباشد
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
backset
معکوس وارونه
opposite
وارونه از روبرو
conversing
واژگون وارونه
reversely
وارونه بعکس
turbinate
وارونه مخروط
backward association
تداعی وارونه
reaction formation
واکنش وارونه
palingraphia
وارونه نویسی
ironies
وارونه گویی
mirror reading
وارونه خوانی
converses
واژگون وارونه
obcordate
بشکل دل وارونه
irony
وارونه گویی
opposite meaning
معنی وارونه
conversed
واژگون وارونه
reverse dive
شیرجه وارونه
opposites
وارونه از روبرو
reverse image
تصویر وارونه
resupination
وارونه بودن
it is the other way round
وارونه است
mirror writing
وارونه نویسی
palinlexia
وارونه خوانی
back azimuth method
گرای وارونه
backwards
ازپشت وارونه
keel
وارونه شدن
converse
واژگون وارونه
invcersely
بطور وارونه
inverted arch
طاق وارونه
inverted arch
قوس وارونه
anastrophe
سخن وارونه
invert arch
طاق وارونه
inverse segregation
تجزیه وارونه
keels
وارونه شدن
inverted file
فایل وارونه
contrariwise
بطور وارونه ومعکوس
negatively
منفی وار وارونه
inverted vault
طاق قوسی وارونه
reciprocal wavelength
طول موج وارونه
backward notion
حرکت قهقرایی یا وارونه
walden inversion
وارونه سازی والدن
uratzuk
ضربه مشت وارونه
inverted siphon
شتر گلوی وارونه
full gainer
شیرجه وارونه با پشتک
instead of the reverse
بجای وارونه این
obversely
بشکل تخم مرغ وارونه
obovate
بشکل تخم مرغ وارونه
in cavetto
[نقش برجسته کاری وارونه]
inductive feedback
پیوست برگشت وارونه القائی
invertible
وارونه شدنی قابل قلب
double ressaunt
[ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
topsy-turvy world
[upside-down world]
جهان سروته
[درهم وبرهم ]
[وارونه ]
turbinate
فرفرهای مانند مخروط وارونه مارپیچ
quotation marks
کاماس برعکس , که در ابتدا و انتهای متن چاپ گرفتنی ایجاد میشود تا مشخس شود از منبع دیگر جدا شده است
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to turn down
وارونه یاپشت رو گذاشتن تاه زدن برگرداندن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com