Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
materials requirements planning
برنامه ریزی مواد مورد نیاز
Other Matches
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
mastered
رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
masters
رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
master
رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
assemble
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
null cycle
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
subschema
زیرمجموعه با تغییر شکل دیدگاه منطقی از شمای پایگاه داده که مورد نیاز برنامه کاربردی استفاده کننده بخصوصی میباشدزیرشمای
planning comission
هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
simplex method
روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
jobs
دستورات کنترل کار یا برنامه کوتاه که پیش از اجرای برنامه باز میشود و سیستم را طبقه نیاز برنامه تنظیم میکند
job
دستورات کنترل کار یا برنامه کوتاه که پیش از اجرای برنامه باز میشود و سیستم را طبقه نیاز برنامه تنظیم میکند
linear programming
برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
LUT
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز
businesses
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
scheduled wave
امواج برنامه ریزی شده حرکات اب خاکی موج طبق برنامه
business
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
pl/m
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
section
بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
sections
بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
requirement
مورد نیاز
floor space occupied
فضای مورد نیاز
lime requirement
اهک مورد نیاز
reserve requirements
ذخائر مورد نیاز
demand paging
صفحه بندی مورد نیاز
demand satisfaction
تحویل اماد مورد نیاز
common goods
کالای مورد نیاز عموم
required supply rate
نواخت مهمات مورد نیاز
requirements
آنچه مورد نیاز است
bank capital requirement
سرمایه مورد نیاز بانک
combat essential
مورد نیاز حتمی رزمی
compiles
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
annotations
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
annotation
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
You are needed . They need you .
وجود شما مورد نیاز است
supplying
تامین چیزی که مورد نیاز است .
supplied
تامین چیزی که مورد نیاز است .
supply
تامین چیزی که مورد نیاز است .
discards
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discarding
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discard
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discarded
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
subroutine
بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
equipment
وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
public information
اطلاعات مورد نیاز عامه مردم وافکار عمومی
end item
وسیله عمده دستگاه کامل کالای مورد نیاز
logical
گرافیکی که حاوی اطلاعات رنگ مورد نیاز است
apt
یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
thinnest
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
overlay
و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
thinners
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinned
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thin
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
overlays
و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
overlaying
و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
thins
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
extract
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracted
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
storing
ذخیره داده که بعداگ در صورت نیاز مورد استفاده قرار می گیرد
store
ذخیره داده که بعداگ در صورت نیاز مورد استفاده قرار می گیرد
process
نموداری که هر مرحله از توابع کامپیوتری مورد نیاز سیستم را نشان میدهد
extracting
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
processes
نموداری که هر مرحله از توابع کامپیوتری مورد نیاز سیستم را نشان میدهد
monofuel
سوختی که بتنهایی و بدون نیاز به هوا یا اکسیدکننده دیگر مورد استفاده قرارمیگیرد
In regard to the proposed changes I think we need more information.
در مورد تغییرات پیشنهاد شده من فکر می کنم ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم.
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
logic seeking
چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
defense emergency
مواد مورد لزوم وحیاتی پدافندی وضعیت اضطراری دفاعی یا نظامی
planning
<adj.>
برنامه ریزی
management
برنامه ریزی
managements
برنامه ریزی
schematization
برنامه ریزی
programming
برنامه ریزی
MIDI setup map
فایلی که حاوی تمام داده مورد نیاز برای بیان تنظیم MIDI Mapper باشد
work out
<idiom>
برنامه ریزی کردن
national planning
برنامه ریزی ملی
state planning
برنامه ریزی دولتی
imperative planning
برنامه ریزی اجباری
social planning
برنامه ریزی اجتماعی
programs
برنامه ریزی کردن
agricultural planning
برنامه ریزی کشاورزی
sectoral planning
برنامه ریزی بخشی
adhoc planning
برنامه ریزی روزمره
scheduled
برنامه ریزی کردن
plan
برنامه ریزی کردن
square away
<idiom>
برنامه ریزی کردن
schedule
برنامه ریزی کردن
family planning
برنامه ریزی خانواده
macroplanning
برنامه ریزی کلان
ex ante
برنامه ریزی شده
linear programming
برنامه ریزی خطی
plans
برنامه ریزی کردن
financial planning
برنامه ریزی مالی
centeralized planning
برنامه ریزی متمرکز
central planning
برنامه ریزی مرکزی
centralized planning
برنامه ریزی متمرکز
program
برنامه ریزی کردن
programmed
برنامه ریزی شده
comprehensive planning
برنامه ریزی جامع
corporate planning
برنامه ریزی شرکت
development planning
برنامه ریزی توسعه
develop
برنامه ریزی و تولید
dietetics
برنامه ریزی غذایی
regional planning
برنامه ریزی منطقهای
overall planning
برنامه ریزی کلی
optimal planning
برنامه ریزی مطلوب
educational planning
برنامه ریزی اموزشی
goal programming
برنامه ریزی ارمانی
personnel development
برنامه ریزی استخدامی
optimal planning
برنامه ریزی بهینه
quantitative programming
برنامه ریزی کمی
quadratic programming
برنامه ریزی غیرخطی
economic planning
برنامه ریزی اقتصادی
dynamic programming
برنامه ریزی پویا
develops
برنامه ریزی و تولید
programming methods
روشهای برنامه ریزی
contract scheduling
برنامه ریزی قرارداد
planning principles
اصول برنامه ریزی
planning cycle
دوره برنامه ریزی
rural planning
برنامه ریزی روستائی
product planning
برنامه ریزی محصولات
planning horizon
مدت برنامه ریزی
planning horizon
افق برنامه ریزی
production planning
برنامه ریزی تولید
planning model
الگوی برنامه ریزی
curriculum development
برنامه ریزی درسی
timing
برنامه ریزی زمانی
population planning
برنامه ریزی جمعیت
schedules
برنامه ریزی کردن
planning system
نظام برنامه ریزی
consolidated planning
برنامه ریزی تلفیقی
hit on the fly printer
چاپگری که در ان کاغذ و یامکانیزم چاپ در حالت ثابتی هستند به نحوی که شروع وتوقفی مورد نیاز نمیباشد
scheduled fire
اتشهای برنامه ریزی شده اتشهای طبق برنامه
inter sectoral planning
برنامه ریزی بین بخشی
programmed switch
گزینه برنامه ریزی شده
gosplan
سازمان برنامه ریزی شوروی
production planning and control
برنامه ریزی و کنترل تولید
integer programming
برنامه ریزی عدد صحیح
programmed check
بررسی برنامه ریزی شده
planned saving
پس انداز برنامه ریزی شده
material requirements planning
برنامه ریزی نیازمندیهای کالا
programmed computer
کامپیوتر برنامه ریزی شده
programmed instruction
دستورالعمل برنامه ریزی شده
programmed check
مقابله برنامه ریزی شده
programmable terminal
ترمینال قابل برنامه ریزی
medium term planning
برنامه ریزی میان مدت
manpower planning
برنامه ریزی نیروی انسانی
programmed label
برچسب برنامه ریزی شده
planned demand
تقاضای برنامه ریزی شده
scheduling
برنامه ریزی کارهای اجرائی
decentralized planning
برنامه ریزی غیر متمرکز
long run planning
برنامه ریزی بلند مدت
financial planning system
سیستم برنامه ریزی مالی
devising
برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
production resource planning
برنامه ریزی منابع تولید
short run planning
برنامه ریزی کوتاه مدت
directive planning
برنامه ریزی هدایت شده
devised
برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devises
برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
nonlinear programming
برنامه ریزی غیر خطی
generalized planning
برنامه ریزی تعمیم یافته
devise
برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
nonprogrammed halt
توقف برنامه ریزی نشده
non numeric programming
برنامه ریزی غیر عددی
impulse buying
خرید بدون برنامه ریزی
programmable check
مقابله برنامه ریزی شده
multi level planning
برنامه ریزی چند سطحی
prom
Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
proms
Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
redefined
تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
redefine
تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
sensitivity analysis
تحلیل حساسیت در برنامه ریزی خطی
developments
برنامه ریزی تولید محصول جدید
planning programming budgetting
نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
redefining
تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
development
برنامه ریزی تولید محصول جدید
harder
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
blow
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
centrally planned economy
اقتصادی که از مرکز برنامه ریزی میشود
hardest
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
blows
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
planned investment
سرمایه گذاری برنامه ریزی شده
programmed i/o
ورودی- خروجی برنامه ریزی شده
redefines
تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
card
تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
cards
تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
inherent addressing
دستوری که حاوی تمام داده مورد نیاز برای آدرس ی که باید دستیابی شود است بدون عمل اضافی
timer switch
سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com