English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
scheduling برنامه ریزی کارهای اجرائی
Other Matches
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
scheduled برنامه اجرائی
schedule برنامه اجرائی
schedules برنامه اجرائی
comprehensive program برنامه اجرائی جامع
planning comission هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
linear programming برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
businesses مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
scheduled wave امواج برنامه ریزی شده حرکات اب خاکی موج طبق برنامه
pl/m زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
contingency option program برنامه راه کارهای احتمالی برنامه عملیات مختلف احتمالی
apt یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
schematization برنامه ریزی
management برنامه ریزی
programming برنامه ریزی
managements برنامه ریزی
planning <adj.> برنامه ریزی
interludes تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
interlude تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
foregrounding اجرای کارهای با حق تقدم بالا برای برنامه ها در سیستم عامل چند منظوره
apl زبان برنامه نویسی سطح بالا قابل استفاده در کارهای علمی و ریاضی
planning horizon مدت برنامه ریزی
population planning برنامه ریزی جمعیت
plan برنامه ریزی کردن
ex ante برنامه ریزی شده
plans برنامه ریزی کردن
planning system نظام برنامه ریزی
planning principles اصول برنامه ریزی
educational planning برنامه ریزی اموزشی
macroplanning برنامه ریزی کلان
timing برنامه ریزی زمانی
social planning برنامه ریزی اجتماعی
rural planning برنامه ریزی روستائی
quadratic programming برنامه ریزی غیرخطی
personnel development برنامه ریزی استخدامی
programmed برنامه ریزی شده
planning cycle دوره برنامه ریزی
program برنامه ریزی کردن
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
dietetics برنامه ریزی غذایی
planning horizon افق برنامه ریزی
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
central planning برنامه ریزی مرکزی
planning model الگوی برنامه ریزی
programming methods روشهای برنامه ریزی
quantitative programming برنامه ریزی کمی
linear programming برنامه ریزی خطی
optimal planning برنامه ریزی مطلوب
family planning برنامه ریزی خانواده
schedules برنامه ریزی کردن
develops برنامه ریزی و تولید
develop برنامه ریزی و تولید
sectoral planning برنامه ریزی بخشی
national planning برنامه ریزی ملی
state planning برنامه ریزی دولتی
dynamic programming برنامه ریزی پویا
development planning برنامه ریزی توسعه
consolidated planning برنامه ریزی تلفیقی
contract scheduling برنامه ریزی قرارداد
imperative planning برنامه ریزی اجباری
adhoc planning برنامه ریزی روزمره
goal programming برنامه ریزی ارمانی
corporate planning برنامه ریزی شرکت
agricultural planning برنامه ریزی کشاورزی
regional planning برنامه ریزی منطقهای
product planning برنامه ریزی محصولات
economic planning برنامه ریزی اقتصادی
square away <idiom> برنامه ریزی کردن
financial planning برنامه ریزی مالی
work out <idiom> برنامه ریزی کردن
curriculum development برنامه ریزی درسی
production planning برنامه ریزی تولید
programs برنامه ریزی کردن
overall planning برنامه ریزی کلی
comprehensive planning برنامه ریزی جامع
optimal planning برنامه ریزی بهینه
schedule برنامه ریزی کردن
scheduled برنامه ریزی کردن
scheduled fire اتشهای برنامه ریزی شده اتشهای طبق برنامه
pl/ زبان برنامه نویسی سطح بالا در کارهای ارتباطی و علمی روی کامپیوترهای بزرگ
foreground فضایی در سیستم عامل چند منظوره که کارهای با حق تقدم بالا و برنامه ها اجرا می شوند
programmed label برچسب برنامه ریزی شده
short run planning برنامه ریزی کوتاه مدت
generalized planning برنامه ریزی تعمیم یافته
directive planning برنامه ریزی هدایت شده
programmed switch گزینه برنامه ریزی شده
production resource planning برنامه ریزی منابع تولید
programmed instruction دستورالعمل برنامه ریزی شده
gosplan سازمان برنامه ریزی شوروی
inter sectoral planning برنامه ریزی بین بخشی
programmable check مقابله برنامه ریزی شده
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
production planning and control برنامه ریزی و کنترل تولید
long run planning برنامه ریزی بلند مدت
planned demand تقاضای برنامه ریزی شده
financial planning system سیستم برنامه ریزی مالی
programmed check بررسی برنامه ریزی شده
programmed computer کامپیوتر برنامه ریزی شده
impulse buying خرید بدون برنامه ریزی
programmable terminal ترمینال قابل برنامه ریزی
planned saving پس انداز برنامه ریزی شده
manpower planning برنامه ریزی نیروی انسانی
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
devising برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
material requirements planning برنامه ریزی نیازمندیهای کالا
nonprogrammed halt توقف برنامه ریزی نشده
devise برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devised برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devises برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
non numeric programming برنامه ریزی غیر عددی
multi level planning برنامه ریزی چند سطحی
nonlinear programming برنامه ریزی غیر خطی
programmed check مقابله برنامه ریزی شده
proms Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
prom Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
blows برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
development برنامه ریزی تولید محصول جدید
developments برنامه ریزی تولید محصول جدید
planning programming budgetting نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای
sensitivity analysis تحلیل حساسیت در برنامه ریزی خطی
centrally planned economy اقتصادی که از مرکز برنامه ریزی میشود
redefine تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
planned investment سرمایه گذاری برنامه ریزی شده
redefined تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
redefines تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
redefining تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
harder که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
materials requirements planning برنامه ریزی مواد مورد نیاز
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hardest که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
programmed i/o ورودی- خروجی برنامه ریزی شده
timer switch سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
EAPROM گونهای EAROM که قابل برنامه ریزی است
electrically نوعی EAROM که قابل برنامه ریزی است
fpla ارایه منطقی قابل برنامه ریزی میدان
languages زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
to reprogram دوباره برنامه ریزی [جدید] کردن [رایانه شناسی]
blasts ربع داده در یک وسیله قابل برنامه ریزی ROM
blast ربع داده در یک وسیله قابل برنامه ریزی ROM
cursor نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
addressable نشانه گری که محل آن قابل برنامه ریزی است
cursors نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
design برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
designs برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
bureau ادارهای که داده را از حالت برنامه DTP یا رسم ذخیره شده روی دیسک به صورت کارهای هنری تبدیل میکند
basics سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
bureaus ادارهای که داده را از حالت برنامه DTP یا رسم ذخیره شده روی دیسک به صورت کارهای هنری تبدیل میکند
planned economy اقتصاد برنامه ریزی شده اقتصاد با برنامه
planned economies اقتصاد برنامه ریزی شده اقتصاد با برنامه
balances برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
delays مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
plato منطق برنامه ریزی شده برای عملیات خودکار اموزشی
balance برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
preprogrammed که در کارخانه برنامه ریزی شده است تا تابعی را انجام دهد
eds وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
delaying مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
background سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
backgrounds سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
prom حافظه فقط خواندنی که توسط کاربر قابل برنامه ریزی است .
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
proms حافظه فقط خواندنی که توسط کاربر قابل برنامه ریزی است .
robotics مط العه هوش مصنوعی , برنامه ریزی و سافت مربوط به ساخت رباتها
pla CI که موقتا برنامه ریزی میشود تا عملیات منط قی روی داده انجام دهد
businesses کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
programmers وسیلهای که امکان نوشتن روی حافظه فقط خواندنی و قابل برنامه ریزی را فراهم میکند
programmer وسیلهای که امکان نوشتن روی حافظه فقط خواندنی و قابل برنامه ریزی را فراهم میکند
facsimile روش نمایش حروف روی صفحه کامپیوتر با کپی کردن تصاویر برنامه ریزی شده از حافظه
facsimiles روش نمایش حروف روی صفحه کامپیوتر با کپی کردن تصاویر برنامه ریزی شده از حافظه
programmable logic array ارایه منطقی برنامه پذیر ارایه منطقی برنامه ریزی
top روش نوشتن برنامه ها که کل سیستم به بلاکها یا کارهای ساده تقسیم میشود. دو واحد بلاک نوشته میشود وپیش از پردازش آزمایش میشود با بعدی
programmable read only memory حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
eprom PRO مخصوص که در زیرنور شدید ماوراء بنفش میتواند پاک شده و سپس دوباره برنامه ریزی شودmemory only programmableread erasableیک
schedule برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
schedules برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
scheduled برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
executory اجرائی
executorial اجرائی
executive مدیر اجرائی
executives مدیر اجرائی
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
instruction drawings نقشههای تفضیلی اجرائی
ACD سیستم تلفن خاص که میتواند تماسهای متعددی را مدیریت کند و آنها را طبق دستورات برنامه ریزی شده در پایگاه داده ها هدایت کند
api مجموعهای از توابع و دستورات برنامه استاندارد که به برنامه ساز امکان میدهد با برنامه از طریق برنامه کاربردی دیگر واسط شود
graphics شکل برنامه ریزی شده که روی صفحه غیرگرافیکی بجای حرف قابل نمایش است که در سیستمهای ویدیویی برای نمایش تصاویر ساده به کار می رود
mask وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
masks وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com