English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 102 (6 milliseconds)
English Persian
perturbable برهم زدنی
Other Matches
percussive زدنی
mace گول زدنی
addible جمع زدنی
maces گول زدنی
evasible طفره زدنی
evasible گریز زدنی
pulsatile instruments ادوات ضربی یا زدنی
bunting روش ضربه زدنی که توپ اهسته می غلتد
clean the bases ضربه زدنی که بازیگران درپایگاهها را به پایگاه اصلی می رساند
haywire در هم و برهم
tangle در هم و برهم
tangles در هم و برهم
in a tumble در هم برهم
pell-mell درهم برهم
pasticcqo چیزدرهم برهم
pertubative برهم زننده
fazing برهم زدن
fazes برهم زدن
fazed برهم زدن
elusory درهم برهم
disbandment برهم خوردگی
out of order درهم برهم
disturber برهم زننده
discompose برهم زدن
derange برهم زدن
cramp hand writing خط درهم و برهم
in a bad order درهم برهم
at sixes and sevens درهم و برهم
olio درهم و برهم
higgledy-piggledy بطوردرهم برهم
higgledy-piggledy درهم برهم
olla اش درهم برهم
faze برهم زدن
unsettles برهم زدن
bashing برهم زدن
bashes برهم زدن
bashed برهم زدن
bash برهم زدن
disbands برهم زدن
disbanding برهم زدن
disband برهم زدن
untidy درهم و برهم
untidily درهم و برهم
untidiest درهم و برهم
untidier درهم و برهم
coups برهم زدن
coup برهم زدن
shut برهم نهادن
shuts برهم نهادن
shutting برهم نهادن
unsettle برهم زدن
topsyturvy درهم برهم
unorganized درهم و برهم
woebegone درهم و برهم
helter-skelters درهم برهم
helter-skelter درهم برهم
imbroglios درهم و برهم
imbroglio درهم و برهم
topsy-turvy <idiom> درهم برهم
interaction برهم کنش
cramped درهم و برهم
to make hay of درهم برهم کردن
goulash چیز درهم و برهم
elf lock موی درهم برهم
elf knot موی درهم برهم
pell-mell بطور درهم برهم
promiscuously بطور درهم برهم
matted درهم برهم حصیری
embroils میانه برهم زدن
embroiling میانه برهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
embroil میانه برهم زدن
compatriotic مبنی برهم میهنی
coulomb interaction برهم کنش کولنی
discombobulate درهم و برهم کردن
desultory بی ترتیب درهم و برهم
electrostatic interaction برهم کنش الکترواستاتیکی
tousle برهم زدن پریشان کردن
twinkling بیک چشم برهم زدن
upset _ برهم زنی بهم خوردگی
overset برهم زدن سرنگون کردن
disorder برهم زدن مختل کردن
orthogonal mesh reinforcement شبکه ارماتور عمود برهم
in a flash بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost بیک چشم برهم زدن
in a winkling بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand بیک چشم برهم زدن
charivari صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
in the twinkling of an eye بیک چشم برهم زدن
littery ریخته و پاشیده درهم برهم
nictitate برهم زدن پلک چشم
disorders برهم زدن مختل کردن
grids رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
dithyramb سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
winging گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
wing گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
grid رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
cross flow دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
disturb برهم زدن بهم زدن
disturbs برهم زدن بهم زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com