Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
English
Persian
disorder
برهم زدن مختل کردن
disorders
برهم زدن مختل کردن
Other Matches
queerer
مختل کردن
queer
مختل کردن
disturb
مختل کردن
queerest
مختل کردن
disorganises
مختل کردن
disorganizing
مختل کردن
disorganizes
مختل کردن
disorganising
مختل کردن
disorganised
مختل کردن
discombobulate
مختل کردن
disorganize
مختل کردن
disturbs
مختل کردن
disorganizing
مختل کردن نظم
disorganises
مختل کردن نظم
disrupts
مختل کردن کار
disrupt
مختل کردن کار
disorganising
مختل کردن نظم
disorganize
مختل کردن نظم
disorganizes
مختل کردن نظم
disorganised
مختل کردن نظم
disrupting
مختل کردن کار
hamper
مانع شدن مختل کردن
violates
بی حرمت ساختن مختل کردن
violate
بی حرمت ساختن مختل کردن
hampered
مانع شدن مختل کردن
violated
بی حرمت ساختن مختل کردن
hampers
مانع شدن مختل کردن
hampering
مانع شدن مختل کردن
rain on someone's parade
<idiom>
برنامه های دیگران را مختل کردن
discombobulate
درهم و برهم کردن
to make hay of
درهم برهم کردن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
overset
برهم زدن سرنگون کردن
disarrange
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranges
بی ترتیب کردن مختل کردن
unhinge
مختل کردن باز کردن
disarranging
بی ترتیب کردن مختل کردن
unhinges
مختل کردن باز کردن
unhinging
مختل کردن باز کردن
disarranged
بی ترتیب کردن مختل کردن
disturbed
مختل
teched
مختل
tetched
مختل
distempered
مختل
deranged
مختل
kelter
بی ترتیب مختل
mentally abnormal
مختل المشاعر
off the rails
مختل درهم
upsetter
مختل کننده
unsettled
اشفته مختل
perturbate
مختل مضطرب
out of kelter
خراب مختل
undisturbed
مختل نشده
disorderly
نامنظم مختل
undisturbed
غیر مختل
disturbed
مختل شده
disordered
مختل شده
to go out of gear
مختل شدن ازکارافتادن
critical altitude
ارتفاعی که از ان بالاتر کاردستگاهها مختل میشود
tangles
در هم و برهم
haywire
در هم و برهم
tangle
در هم و برهم
in a tumble
در هم برهم
polarity
وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
polarities
وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
elusory
درهم برهم
out of order
درهم برهم
untidiest
درهم و برهم
cramped
درهم و برهم
higgledy-piggledy
بطوردرهم برهم
fazes
برهم زدن
higgledy-piggledy
درهم برهم
interaction
برهم کنش
olio
درهم و برهم
unorganized
درهم و برهم
fazed
برهم زدن
disturber
برهم زننده
faze
برهم زدن
olla
اش درهم برهم
disband
برهم زدن
coup
برهم زدن
perturbable
برهم زدنی
pertubative
برهم زننده
disbands
برهم زدن
pell-mell
درهم برهم
derange
برهم زدن
disbandment
برهم خوردگی
untidy
درهم و برهم
untidily
درهم و برهم
untidier
درهم و برهم
pasticcqo
چیزدرهم برهم
discompose
برهم زدن
fazing
برهم زدن
coups
برهم زدن
disbanding
برهم زدن
shut
برهم نهادن
in a bad order
درهم برهم
imbroglios
درهم و برهم
bashes
برهم زدن
imbroglio
درهم و برهم
bashed
برهم زدن
woebegone
درهم و برهم
bash
برهم زدن
cramp hand writing
خط درهم و برهم
topsyturvy
درهم برهم
unsettle
برهم زدن
bashing
برهم زدن
helter-skelter
درهم برهم
topsy-turvy
<idiom>
درهم برهم
helter-skelters
درهم برهم
at sixes and sevens
درهم و برهم
shuts
برهم نهادن
shutting
برهم نهادن
unsettles
برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
elf knot
موی درهم برهم
promiscuously
بطور درهم برهم
pell-mell
بطور درهم برهم
elf lock
موی درهم برهم
coulomb interaction
برهم کنش کولنی
electrostatic interaction
برهم کنش الکترواستاتیکی
embroiling
میانه برهم زدن
embroils
میانه برهم زدن
goulash
چیز درهم و برهم
matted
درهم برهم حصیری
embroil
میانه برهم زدن
desultory
بی ترتیب درهم و برهم
compatriotic
مبنی برهم میهنی
in the twinkling of an eye
بیک چشم برهم زدن
in a winkling
بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
nictitate
برهم زدن پلک چشم
in the twinkling of a bedpost
بیک چشم برهم زدن
in a flash
بیک چشم برهم زدن
twinkling
بیک چشم برهم زدن
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
littery
ریخته و پاشیده درهم برهم
charivari
صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
dithyramb
سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
grids
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
puzzle head
که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
grid
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong.
از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
disturb
برهم زدن بهم زدن
disturbs
برهم زدن بهم زدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com