English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
tousle برهم زدن پریشان کردن
Other Matches
afflicts پریشان کردن
confound پریشان کردن
oppress پریشان کردن
oppresses پریشان کردن
oppressing پریشان کردن
ail پریشان کردن
ailed پریشان کردن
afflict پریشان کردن
dishevel پریشان کردن
agitates پریشان کردن
afflicting پریشان کردن
nonplus پریشان کردن
ails پریشان کردن
agitate پریشان کردن
confounds پریشان کردن
scatter پریشان کردن افشاندن
buffaloes پریشان کردن ترساندن
stresses سختی پریشان کردن
scatters پریشان کردن افشاندن
buffalo پریشان کردن ترساندن
stress سختی پریشان کردن
stressing سختی پریشان کردن
discombobulate درهم و برهم کردن
to make hay of درهم برهم کردن
discompose مضطرب ساختن پریشان کردن
faze درهم ریختن پریشان کردن
fazes درهم ریختن پریشان کردن
fazed درهم ریختن پریشان کردن
fazing درهم ریختن پریشان کردن
overset برهم زدن سرنگون کردن
disorder برهم زدن مختل کردن
disorders برهم زدن مختل کردن
distract پریشان کردن دیوانه کردن
distracts پریشان کردن دیوانه کردن
deuced پریشان
ramblingly پریشان
heartsick پریشان
at fault پریشان
disconsolate پریشان
dishevelled پریشان
depressed پریشان
distressful پریشان
hag ridden پریشان
disheveled پریشان
tangles در هم و برهم
haywire در هم و برهم
tangle در هم و برهم
in a tumble در هم برهم
preoccupied پریشان حواس
scatter brained پریشان خیال
tousy پریشان مچاله
distraught پریشان حواس
towhead پریشان گیسو
uneasily پریشان خیال
to groan inwardly پریشان بودن
absent-minded پریشان خیال
uneasy پریشان خیال
distractive پریشان سازنده
far away پریشان خیال
abstracted پریشان خیال
god-forsaken پریشان حال
polylogia پریشان گویی
put about پریشان شدن
elflock زلف پریشان
faraway پرت پریشان
labyrinthine speech پریشان گویی
divagation پریشان گویی
unease پریشان حالی
polyphrasia پریشان گویی
absent پریشان خیال
disheveled hair زلف پریشان
preoccupiedly با حواس پریشان
he is out of his senses حواسش پریشان
absent-mindedly پریشان خیال
absentminded پریشان خیال
absent minded پریشان خیال
disturbed children کودکان پریشان
unorganized درهم و برهم
shut برهم نهادن
cramped درهم و برهم
discompose برهم زدن
elusory درهم برهم
fazes برهم زدن
faze برهم زدن
shuts برهم نهادن
shutting برهم نهادن
bashes برهم زدن
higgledy-piggledy بطوردرهم برهم
higgledy-piggledy درهم برهم
interaction برهم کنش
bashing برهم زدن
bash برهم زدن
fazing برهم زدن
coup برهم زدن
coups برهم زدن
cramp hand writing خط درهم و برهم
fazed برهم زدن
pasticcqo چیزدرهم برهم
pertubative برهم زننده
topsyturvy درهم برهم
out of order درهم برهم
pell-mell درهم برهم
in a bad order درهم برهم
olio درهم و برهم
imbroglio درهم و برهم
disband برهم زدن
unsettles برهم زدن
derange برهم زدن
perturbable برهم زدنی
topsy-turvy <idiom> درهم برهم
disbandment برهم خوردگی
disturber برهم زننده
disbands برهم زدن
disbanding برهم زدن
unsettle برهم زدن
imbroglios درهم و برهم
helter-skelter درهم برهم
untidier درهم و برهم
helter-skelters درهم برهم
untidy درهم و برهم
bashed برهم زدن
woebegone درهم و برهم
untidily درهم و برهم
untidiest درهم و برهم
olla اش درهم برهم
at sixes and sevens درهم و برهم
abstractions پریشان حواسی اختلاس
abstraction پریشان حواسی اختلاس
featherhead شخص پریشان حواس
scatterbrain ادم پریشان فکر
scatterbrains ادم پریشان فکر
nitwits ادم پریشان حواس
to space out پریشان خیال شدن
desolately بطور ویران یا پریشان
nitwit ادم پریشان حواس
embroiling میانه برهم زدن
elf knot موی درهم برهم
electrostatic interaction برهم کنش الکترواستاتیکی
desultory بی ترتیب درهم و برهم
embroiled میانه برهم زدن
embroils میانه برهم زدن
promiscuously بطور درهم برهم
goulash چیز درهم و برهم
elf lock موی درهم برهم
matted درهم برهم حصیری
embroil میانه برهم زدن
coulomb interaction برهم کنش کولنی
compatriotic مبنی برهم میهنی
pell-mell بطور درهم برهم
dismal پریشان کننده ملالت انگیز
divagate پرت شدن پریشان گفتن
in a winkling بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand بیک چشم برهم زدن
twinkling بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost بیک چشم برهم زدن
orthogonal mesh reinforcement شبکه ارماتور عمود برهم
in the twinkling of an eye بیک چشم برهم زدن
nictitate برهم زدن پلک چشم
upset _ برهم زنی بهم خوردگی
in a flash بیک چشم برهم زدن
littery ریخته و پاشیده درهم برهم
charivari صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
featherbrain ادم حواس پرت پریشان خیال
I was devastated. <idiom> من را واقعا پریشان کرد. [اصطلاح روزمره]
They were devastated by the news. این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
grids رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
winging گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
wing گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
dithyramb سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
grid رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
cross flow دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
disturb برهم زدن بهم زدن
disturbs برهم زدن بهم زدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com