Total search result: 224 (36 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
strip |
برهنه کردن |
uncover |
برهنه کردن |
uncovering |
برهنه کردن |
uncovers |
برهنه کردن |
denude |
برهنه کردن |
denuded |
برهنه کردن |
denudes |
برهنه کردن |
denuding |
برهنه کردن |
disrobe |
برهنه کردن |
disrobed |
برهنه کردن |
disrobes |
برهنه کردن |
disrobing |
برهنه کردن |
lay bare |
برهنه کردن |
to lay bare |
برهنه کردن |
to bare |
برهنه کردن |
|
|
Search result with all words |
|
bare |
برهنه کردن اشکارکردن |
bared |
برهنه کردن اشکارکردن |
barer |
برهنه کردن اشکارکردن |
bares |
برهنه کردن اشکارکردن |
barest |
برهنه کردن اشکارکردن |
baring |
برهنه کردن اشکارکردن |
uncover |
اشکار کردن برهنه کردن |
uncovering |
اشکار کردن برهنه کردن |
uncovers |
اشکار کردن برهنه کردن |
Other Matches |
|
oats |
جو برهنه |
naked |
برهنه |
baldly |
برهنه |
evite |
زن برهنه |
baldest |
برهنه |
balder |
برهنه |
bald |
برهنه |
untented |
برهنه |
sky clad |
برهنه |
stripped |
برهنه |
nudes |
برهنه |
denudate |
برهنه |
nude |
برهنه |
discalceate |
برهنه |
discalceated |
برهنه |
starkers |
برهنه |
bareback |
سواراسب برهنه |
nakedly |
برهنه وار |
barebaked |
سواراسب برهنه |
stripping |
برهنه سازی |
peeled |
زائر برهنه |
denudation |
برهنه سازی |
gymnosophist |
فیلسوف برهنه |
achene |
تخم برهنه |
gymnocarpous |
برهنه میوه |
gymnostomous |
برهنه دهان |
gymnospore |
هاگ برهنه |
gymnopterous |
برهنه بال |
stripteaser |
رقاصه برهنه |
stark naked |
بکلی برهنه |
gymnogynous |
برهنه تخمدان |
barehanded <adj.> |
با دست برهنه |
adamite |
ادم برهنه |
divestiture |
برهنه سازی |
undressed |
لخت برهنه |
widowed of fruits |
برهنه از میوه |
peeled |
برهنه نخ نما شده |
bald animal or tree |
درخت یا حیوان برهنه |
aphyllous |
بی شاخ و برگ برهنه |
magascopic |
نمودار بچشم برهنه |
indecent exposure |
نمودار سازی تن برهنه درپیش مردم |
Cupid |
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده |
cupids |
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده |
gymnosophy |
اصول وطرز زندگی فیلسوفان ومرتاضهای برهنه هندی |
poeeping tom |
ادمی که بانگاه باعضاء تناسلی واعضای برهنه اطفاء شهوت کند |
gymnopaedic |
درباب رقص هایی گفته میشدکه بچههای برهنه درجشنهای همگانی می |
stripper |
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند |
strippers |
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |