Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
English
Persian
recline
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclined
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclines
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
Other Matches
supine
برپشت خوابیدن
totes
برپشت حمل کردن
toted
برپشت حمل کردن
toting
برپشت حمل کردن
tote
برپشت حمل کردن
pickaback
برپشت خودسوار کردن
sloped
سراشیب کردن سرازیر شدن
slope
سراشیب کردن سرازیر شدن
slopes
سراشیب کردن سرازیر شدن
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
pick a back
برپشت
resupine
برپشت
horseback
برپشت اسب
horse
برپشت سوارکردن
supination
برپشت خوابی
steep
سرازیر
steepest
سرازیر
declivitous
سرازیر
declivous
سرازیر
aslope
سرازیر
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
backs
برپشت چیزی قرارگرفتن
top
سرازیر شدن
steepen
سرازیر شدن
slanting
اریب سرازیر
sloper
سرازیر کننده
steeply
بطور سراشیب یا سرازیر
coasts
سریدن سرازیر رفتن
ramp
سکوب سراشیب سرازیر
ramps
سکوب سراشیب سرازیر
chutes
ناودان یامجرای سرازیر
tears fell down his cheeks
اشک از چشمانش سرازیر شد
coast
سریدن سرازیر رفتن
chute
ناودان یامجرای سرازیر
finner
بالی که مانند ماهی برپشت پردارد
talus scree
شیب سنگلاخ سرازیر سنگریز
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
velarization
تلفظ حرف بوسیله قراردادن زبان برپشت سقف
sidehiller
ضربهای که گوی از شیب درچمن نرم سرازیر میشود
incubating
بر خوابیدن
incubates
بر خوابیدن
incubated
بر خوابیدن
incubate
بر خوابیدن
ti turn in
خوابیدن
to oversleep oneself
پر خوابیدن
to go to bed
خوابیدن
to go to sleep
خوابیدن
to retire to bed
خوابیدن
sleep
خوابیدن
to lie d.
خوابیدن
to lie down
خوابیدن
hit the hay
<idiom>
خوابیدن
to go to roost
خوابیدن
sleeping
خوابیدن
lies
خوابیدن
lied
خوابیدن
lie
خوابیدن
sleeps
خوابیدن
bed
خوابیدن
beds
خوابیدن
to run down
خوابیدن
go to rest
خوابیدن
grovel
دمر خوابیدن
groveled
دمر خوابیدن
to lie on the face
دمر خوابیدن
to measure one'd length
دمر خوابیدن
to keep late hours
دیر خوابیدن
to take one's rest
اسودن خوابیدن
grovelled
دمر خوابیدن
to lie on the back
بر پشت خوابیدن
grovels
دمر خوابیدن
to measure one'd length
رو بزمین خوابیدن
kipping
خوابیدن بستر
kipped
خوابیدن بستر
kip
خوابیدن بستر
lie on the face
دمر خوابیدن
lie on the back
به پشت خوابیدن
sleep out
بیرون خوابیدن
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
berth
جای خوابیدن درقایق
to lie prostrate
روبه زمین خوابیدن
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
nestles
در اغوش کسی خوابیدن
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
doss
شاخ زدن خوابیدن
berthed
جای خوابیدن درقایق
nestle
در اغوش کسی خوابیدن
berths
جای خوابیدن درقایق
incubation
خوابیدن روی تخم
nestled
در اغوش کسی خوابیدن
incubated
روی تخم خوابیدن
incubates
روی تخم خوابیدن
stagnate
خوابیدن کساد شدن
incubate
روی تخم خوابیدن
stagnating
خوابیدن کساد شدن
stagnated
خوابیدن کساد شدن
berthing
جای خوابیدن درقایق
incubating
روی تخم خوابیدن
stagnates
خوابیدن کساد شدن
To sleep on ones side.
روی پهلو خوابیدن
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
to keep early Šor good Šhours
زود خوابیدن وزود برخاستن
To lie on ones belly .
روی شکم خوابیدن ( دمر)
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
chean
چرخش بدون خوابیدن تیغه اسکیت
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
out like a light
<idiom>
(زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
pajamas
جامه گشاد که در خانه یا هنگام خوابیدن می پوشند
sleep out
در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
Better to go to bed supperless than to rise in debt.
<proverb>
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
nutant
سرازیر اویخته زیور اویخته
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
keep good hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
keep early hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
keep bad hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com