Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
English
Persian
autumn
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumns
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
Other Matches
matures
به حد کمال رسیدن
mature
به حد کمال رسیدن
to attain perfection
بحد کمال رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
avalanches
نزول ناگهانی و عظیم هر چیزی
avalanche
نزول ناگهانی و عظیم هر چیزی
The whirligig of time revolves.
دوران دایمی زمان می چرخد.
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
portcall
زمان رسیدن وسایل به بندر
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
height delay
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
pull up with
به چیزی رسیدن
pull up to
به چیزی رسیدن
matures
به موعد چیزی رسیدن
to be over something
به پایان رسیدن چیزی
mature
به موعد چیزی رسیدن
pin
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
pinning
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
pinned
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
smoke out
<idiom>
درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
to entertain hopes
[for something]
آرزوی رسیدن
[به چیزی]
را در ذهن خود کردن
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
shedder
ریزان
fall of the leaf
برگ ریزان
the f.of the year
برگ ریزان
sheds
برگ ریزان کردن
shedding
برگ ریزان کردن
shed
برگ ریزان کردن
margins
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد
put on one's thinking cap
<idiom>
زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
margin
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
business cycle
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
time over target
زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
defoliant
گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند
to come in first
پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
pipelines
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
Safavid period
دوران صفویه
[اوج دوران شکوفایی فرش ایران که دیگر هرگز تکرار نشد. ایجاد کارگاه های بزرگ قالبافی اصفهان و کاشان تحولی شگرف به دنبال داشت و شاهکارهای آن هنوز در موزه های جهان جلوه گری می کند.]
to come to a he
باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
onfall
نزول
descent
نزول
descents
نزول
falloff
نزول
degression
نزول
downturns
نزول
discount
نزول
apyrexy
نزول تب
devolution
نزول
discounted
نزول
discounts
نزول
discounting
نزول
descension
نزول
downturn
نزول
katabasis
نزول
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
comedown
نزول کردن
decreases
نزول کردن
descends
نزول کردن
descendible
قابل نزول
decreased
نزول کردن
decrease
نزول کردن
cause of revelation
شان نزول
money lender
نزول خوار
discount rate
نرخ نزول
fall
هبوط نزول
causes of revelation
اسباب نزول
desceht
نزول سرازیری
descend
نزول کردن
sophistication
کمال
crown
حد کمال
perfection
کمال
thoroughness
کمال
perfectness
کمال
periods
کمال
exactitude
کمال
completeness
کمال
maturity
کمال
period
کمال
decentness
کمال
delelopment
کمال
throroughness
کمال
crowns
حد کمال
svelte
با کمال
svelt
زن با کمال
plentitude
کمال
amplitude
کمال
integrity
کمال
discount
برات را نزول کردن
attack
اصابت یا نزول ناخوشی
discounted
برات را نزول کردن
attacked
اصابت یا نزول ناخوشی
attacks
اصابت یا نزول ناخوشی
nosedived
نزول شدید کردن
nosedives
نزول شدید یا ناگهانی
nosedives
نزول شدید کردن
nosediving
نزول شدید یا ناگهانی
nosediving
نزول شدید کردن
nosedive
نزول شدید کردن
discounts
برات را نزول کردن
discounting
برات را نزول کردن
freezing point depression
نزول نقطه انجماد
nosedived
نزول شدید یا ناگهانی
gut serena
نزول اب سیاه تام
nosedive
نزول شدید یا ناگهانی
perfectibility
کمال پذیری
regrettably
<adv.>
با کمال تاسف
woefully
<adv.>
با کمال تاسف
nephrotomy
کمال منتها
hone
به کمال رساندن
regretfully
<adv.>
با کمال تاسف
unfortunately
<adv.>
با کمال تاسف
ideal
کمال مطلوب
to perfection
بحد کمال
sad to say
[regrettably]
<adv.>
با کمال تاسف
perfectible
کمال پذیر
acme
نقطهء کمال
the utmost love
کمال محبت
decently
از روی کمال
plenitude
کمال سرشاری
entelechy
کمال اول
elaborateness
کمال دقت
to the life
با کمال دقت
dyed-in-the-wool
تمام و کمال
economic maturity
کمال اقتصادی
accomplishment
کمال هنر
finished
مهذب با کمال
consummation
کمال منتها
edifying
کمال اور
apogee
نقطهء کمال
perfectionism
کمال گرایی
ideals
کمال مطلوب
discount rate
نرخ ثابت نزول بانکی
sinks
نزول کردن غرق شدن
sink
نزول کردن غرق شدن
undulation
صعودو نزول ترقی و تنزل
in the pink
در کمال تندرستی یا صحت
primed
کمال بهترین قسمت
the pink ofhealth
کمال تندرستی یا صحت
primes
کمال بهترین قسمت
complementarity
کمال اصل متممیت
to pay off
تمام و کمال پرداختن
full and final settlement
تسویه تمام و کمال
prime
کمال بهترین قسمت
to pay up
تمام و کمال پرداختن
optimal
مربوط به کمال مطلوب
meridians
اوج درجه کمال
perfection of savagery
کمال وحشی گری
meridian
اوج درجه کمال
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
gonogenesis
کمال و بلوغ سلول نطفه یاجرثومه
beau ideal
زیبای تمام عیار کمال مطلوب
I'll be happy to help
[assist]
you.
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
whitmonday
روز بعد از عید نزول روح القدس بر رسولان عیسی
drive to maturity
جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time
زمان جستجو زمان طلب
present
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
nympholept
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
era
دوران
eras
دوران
cycled
دوران
gyrations
دوران
circulation
دوران
periods
دوران
circulations
دوران
gyration
دوران
swimming
دوران
period
دوران
cycles
دوران
cycle
دوران
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com