Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
microtomy
بریدن چیزهای ریز
Other Matches
scarp
بریدن عمودی بریدن
inflammables
چیزهای اتشگیر
munches
چیزهای جویدنی
scatterings
چیزهای پراکنده
post matter
چیزهای پستی
trivia
چیزهای بی اهمیت
the inevitable
چیزهای عادی
munched
چیزهای جویدنی
inflammable substances
چیزهای اتشگیر
incidentals
چیزهای کوچک
munching
چیزهای جویدنی
bygone
چیزهای گذشته
oddment
چیزهای متفرقه
by gone
چیزهای گذشته
cates
چیزهای لذیذ
munch
چیزهای جویدنی
gaudery
چیزهای کم بها
inanimate objects
چیزهای بیجان
the sublime
چیزهای بلندوعالی
valuables
چیزهای بهادار
impediments
چیزهای دست و پاگیر
available amount
مقدار
[چیزهای]
در دسترس
impediment
چیزهای دست و پاگیر
coconscious
ادراک چیزهای یکسان
inter alia
میان چیزهای دیگر
coconsciousness
ادراک چیزهای یکسان
paleology
دانش چیزهای کهنه
Well what do you know!Well i never!
بحق چیزهای نشنیده !
appurtenence
اسباب چیزهای وابسته
among others
میان چیزهای دیگر
impedimenta
چیزهای دست و پا گیر
among other things
میان چیزهای دیگر
to compare oppsites
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
bye
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
byes
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
plexus
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
to compare apples and oranges
<idiom>
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
gimceackery
چیزهای قشنگ وبی مصرف
pretty pretties
چیزهای قشنگ و نادان فریب
to i. on particulars
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
microphotography
عکس برداری از چیزهای خرد
interposition
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
luff
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
irrespectively
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together
<idiom>
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
supemundane
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
drainer
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
bathos
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
gutter man
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
forklift
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
papier
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
nympholepsy
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
matelote
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
presentationism
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
skiving
بریدن
tie up
بریدن
incide
بریدن
rifts
بریدن
sunder
بریدن
scissoring
بریدن
chop
بریدن
sect
بریدن
sects
بریدن
decapitating
سر بریدن
to cut off
بریدن
skive
بریدن
stag
بریدن
stags
بریدن
carved
بریدن
carve
بریدن
hew
بریدن
hewed
بریدن
hewing
بریدن
hews
بریدن
skives
بریدن
hewn
بریدن
skived
بریدن
decapitates
سر بریدن
rift
بریدن
intercept
بریدن
dismemberment
بریدن
exsect
بریدن
exsind
بریدن
cut off
بریدن
exscind
بریدن
expeditate
بریدن
excision of clause
بریدن
carving
بریدن
dissevere
بریدن
defervescence
بریدن تب
detruncate
بریدن
cut back
بریدن
gride
بریدن
intercepted
بریدن
intercepting
بریدن
intercepts
بریدن
resect
بریدن
rase
بریدن
chopped
بریدن
shear
بریدن
mayhen
بریدن
withdrawal
بریدن
withdrawals
بریدن
dissever
بریدن
haggling
بریدن
cuts
بریدن
blank
بریدن
amputate
بریدن
amputated
بریدن
amputates
بریدن
amputating
بریدن
incise
بریدن
incised
بریدن
incises
بریدن
blankest
بریدن
cut
بریدن
sever
بریدن
severed
بریدن
severing
بریدن
severs
بریدن
haggled
بریدن
haggle
بریدن
carvings
بریدن
haggles
بریدن
mangle
بریدن
mangles
بریدن
mangling
بریدن
slice
بریدن
slices
بریدن
stump
بریدن
truncating
بریدن
stumped
بریدن
stumping
بریدن
to ring off
بریدن
stumps
بریدن
amputation
بریدن
decapitation
سر بریدن
carves
بریدن
decapitate
سر بریدن
decapitated
سر بریدن
truncate
بریدن
truncated
بریدن
truncates
بریدن
girdle
حلقهای بریدن
to scissor out
بریدن ودراوردن
to whittle at
پیوسته بریدن
axing
با تبر بریدن
flame cut
با جوش بریدن
tracheatomy
بریدن نای
whipsaw
با اره دو سر بریدن
scam
گوش بریدن
scams
گوش بریدن
to lop something off
بریدن چیزی
to chop something off
بریدن چیزی
girdled
حلقهای بریدن
To cut ones head with cotton .
<proverb>
با پنبه سر بریدن .
hacked
ضربت بریدن
square wood
بریدن الوار
split bricks
بریدن اجر
undercuts
اززیر بریدن
roughhew
ناصاف بریدن
rough hew
ناصاف بریدن
to chop off somebody's head
سر کسی را بریدن
girdling
حلقهای بریدن
axe
با تبر بریدن
undercut
اززیر بریدن
to out bias
اریب بریدن
miter
فارسی بریدن
axed
با تبر بریدن
girdles
حلقهای بریدن
to riven laths
توفال بریدن
hack
ضربت بریدن
tie up
بریدن دونده
felled
بریدن وانداختن
hacks
ضربت بریدن
gore
سه گوش بریدن
gored
سه گوش بریدن
fleece
گوش بریدن
gores
سه گوش بریدن
fleeces
گوش بریدن
gash
بریدن شکافدارکردن
goring
سه گوش بریدن
relieves
ازاد بریدن
relieving
ازاد بریدن
gashed
بریدن شکافدارکردن
gashes
بریدن شکافدارکردن
gashing
بریدن شکافدارکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com