Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
impel
بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled
بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling
بر ان داشتن مجبور ساختن
impels
بر ان داشتن مجبور ساختن
Other Matches
mense
نزاکت داشتن مزین ساختن
enshrine
ضریح ساختن مقدس وگرامی داشتن
bound up
مجبور
oblige
مجبور کردن
obliged
مجبور کردن
obliges
مجبور کردن
forcing
مجبور کردن
constraining
مجبور کردن
constrain
مجبور کردن
under constraint
مجبور درفشار
compel
مجبور کردن
constrains
مجبور کردن
forces
مجبور کردن
compelled
مجبور کردن
compelling
مجبور کردن
coercive
مجبور کننده
constrainable
مجبور کردنی
obligation
مجبور کردن
obligations
مجبور کردن
compels
مجبور کردن
force
مجبور کردن
compellable
مجبور کردنی
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
walk the plank
<idiom>
مجبور به استعفا شدن
inducing
اغوا کردن مجبور شدن
induces
اغوا کردن مجبور شدن
induce
اغوا کردن مجبور شدن
having
مجبور بودن وادار کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
induced
اغوا کردن مجبور شدن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
eat crow
<idiom>
مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
put the screws to someone
<idiom>
مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
toss out
<idiom>
مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
walk the plank
<idiom>
مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield.
ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow.
این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
work into
<idiom>
آرام آرام مجبور شدن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
presumption hominis
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
dree
ساختن با
idolizes
بت ساختن
bulid
ساختن
to go in with
ساختن با
set up
ساختن
mint
ساختن
to make a shift
ساختن
to make away
ساختن
idolizing
بت ساختن
fabricated
ساختن
to get along
ساختن
generate
ساختن
idolising
بت ساختن
confect
ساختن
carbonize
کک ساختن
generating
ساختن
generates
ساختن
generated
ساختن
idolises
بت ساختن
idolised
بت ساختن
invents
ساختن
idolized
بت ساختن
pellet
حب ساختن
inventing
ساختن
invented
ساختن
invent
ساختن
manufactured
ساختن
constructs
ساختن
manufacture
ساختن
produce
ساختن
put up
ساختن
produced
ساختن
put-up
ساختن
produces
ساختن
remakes
از نو ساختن
construct
ساختن
fabrication
ساختن
upbuild
ساختن
to t. up
ساختن
compose
ساختن
composes
ساختن
indite
ساختن
constructing
ساختن
remake
از نو ساختن
manufactures
ساختن
constructed
ساختن
miscreate
بد ساختن
make
ساختن
makes
ساختن
fashion
مد ساختن
fashioned
مد ساختن
fashioning
مد ساختن
fashions
مد ساختن
forborne
ساختن با
unifying
تک ساختن
create
ساختن
fabricate
ساختن
fabricates
ساختن
fabricating
ساختن
creating
ساختن
unifies
تک ساختن
build
ساختن
buildings
ساختن
builds
ساختن
unify
تک ساختن
creates
ساختن
idolize
بت ساختن
bridges
پل ساختن
pill
حب ساختن
bridge
پل ساختن
upgrading
ساختن
bridged
پل ساختن
upgrade
ساختن
upgraded
ساختن
pills
حب ساختن
upgrades
ساختن
minted
ساختن
minting
ساختن
mints
ساختن
lay off
متوقف ساختن
kithe
اشکار ساختن
rule out
ممنوع ساختن
irrationalize
نامعقول ساختن
intitle
ملقب ساختن
pestle
پودر ساختن
pour
روان ساختن
let out
اشکار ساختن
minify
خرد ساختن
establish
ساختن برقرارکردن
pouring
روان ساختن
mason up
ساختن دیوار
retrench
از نو خندق ساختن
freight
غنی ساختن
known
اشکار ساختن
affiliating
مربوط ساختن
poured
روان ساختن
individualization
فردی ساختن
inactivate
ناکنش ور ساختن
identifying
همسان ساختن
establishes
ساختن برقرارکردن
establishing
ساختن برقرارکردن
idealization
ارمانی ساختن
beads
مهره ساختن
graved
منقوش ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com