Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
Search result with all words
to demonstrate in support of something
بطرفداری از چیزی تظاهرات کردن
Other Matches
to take to
[the]
streets
تظاهرات کردن
demonstrating
تظاهرات کردن
demonstrates
تظاهرات کردن
demonstrate
تظاهرات کردن
demonstrated
تظاهرات کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
demonstrations
تظاهرات نمایش
riot and civil commotion
اعتصاب و تظاهرات
demonstration
تظاهرات نمایش
feinted
تظاهر به عملیات تظاهرات
feints
تظاهر به عملیات تظاهرات
feinting
تظاهر به عملیات تظاهرات
feint
تظاهر به عملیات تظاهرات
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
parading
تظاهرات عملیات دسته جمعی
parades
تظاهرات عملیات دسته جمعی
paraded
تظاهرات عملیات دسته جمعی
parade
تظاهرات عملیات دسته جمعی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
To stage political demonstrations.
تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
fills
پر کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
fill
پر کردن چیزی
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
make do with something
با چیزی تا کردن
make something do
با چیزی تا کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
to work out something
چیزی را حل کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to agree on something
سازش کردن با چیزی
premise
چیزی را فرض کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
preparation
آماده کردن چیزی
preparations
آماده کردن چیزی
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to make something
چیزی را درست کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
assume
چیزی را فرض کردن
presume
چیزی را فرض کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
clean
تمیز کردن چیزی
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
cleaned
تمیز کردن چیزی
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
evaluating
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to make amends for something
جبران کردن چیزی
to atone for something
جبران کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to lop something off
قطع کردن چیزی
to book something
چیزی را رزرو کردن
to chop something off
قطع کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com