Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English
Persian
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
Other Matches
unbalances
اختلال مشاعر
unbalancing
اختلال مشاعر
mental abnormality
اختلال مشاعر
unbalance
اختلال مشاعر
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
unhinges
دچاراختلال مشاعر کردن
unhinging
دچاراختلال مشاعر کردن
unhinge
دچاراختلال مشاعر کردن
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
somatization disorder
اختلال جسمانی کردن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
to search out
پیدا کردن
find
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
average
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
detect
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
track
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
to take a ply
تمایل پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
dampens
رطوبت پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
to think out
با فکر پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
declined
شیب پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
respired
امید تازه پیدا کردن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
respire
امید تازه پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
divides
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
proceeded
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
extends
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extending
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extend
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnel
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
grapnels
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
finds
کشف کردن پیدا کردن
find
کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding
پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting
روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
mine watching
عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
bessel method
پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
warts
زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
wart
زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
irregularity
اختلال
impairment
اختلال
noises
اختلال
noise
اختلال
neuremia
اختلال پی ها
tribulation
اختلال
perturbations
اختلال
perturbation
اختلال
derangement
اختلال
disorder
اختلال
impariment
اختلال
disturbance
اختلال
disturbances
اختلال
disorders
اختلال
line hit
اختلال خط
line noise
اختلال
distribance
اختلال
tribulations
اختلال
regains
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com