English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English Persian
refract بر گرداندن شکستن
refracted بر گرداندن شکستن
refracting بر گرداندن شکستن
refracts بر گرداندن شکستن
Other Matches
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
strain harden سخت گرداندن تغییر بعدی سخت گرداندن کشی
breakaway شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pips شکستن شکستن وبازشدن
pipping شکستن شکستن وبازشدن
pipped شکستن شکستن وبازشدن
pip شکستن شکستن وبازشدن
to turn about گرداندن
manage گرداندن
dial گرداندن
dialed گرداندن
dialled گرداندن
dials گرداندن
operation گرداندن
repay بر گرداندن
managed گرداندن
manages گرداندن
managing گرداندن
wheels گرداندن
wheeling گرداندن
wheel گرداندن
rotation گرداندن
repays بر گرداندن
repaying بر گرداندن
operates گرداندن
operated گرداندن
operate گرداندن
revolve گرداندن
revolved گرداندن
turns گرداندن
turn گرداندن
maintain گرداندن
wielding گرداندن
mans گرداندن
wields گرداندن
rebutting بر گرداندن
rebutted بر گرداندن
rebuts بر گرداندن
rebut بر گرداندن
wrests گرداندن
wresting گرداندن
wrested گرداندن
wrest گرداندن
man گرداندن
wield گرداندن
revolves گرداندن
wielded گرداندن
manage گرداندن
pronation درون گرداندن
goggled چشم گرداندن
to bid beads تسبیح گرداندن
goggling چشم گرداندن
goggle چشم گرداندن
shirk روی گرداندن از
shirks روی گرداندن از
shirking روی گرداندن از
shirked روی گرداندن از
to tell ones beads تسبیح گرداندن
carburize سخت گرداندن سطحی
inflected منحنی کردن گرداندن
inflect منحنی کردن گرداندن
inflects منحنی کردن گرداندن
inflecting منحنی کردن گرداندن
round about دور سر گرداندن مطلب
He turned away from me . ازمن روی گرداندن
drive راندن گرداندن گرداننده
trolls چرخیدن چرخاندن گرداندن
troll چرخیدن چرخاندن گرداندن
drives راندن گرداندن گرداننده
cranked میل لنگ گرداندن چرخاندن
crank میل لنگ گرداندن چرخاندن
MIDI sequencer ویرایش و جلوههای ویژه و گرداندن
cranks میل لنگ گرداندن چرخاندن
cranking میل لنگ گرداندن چرخاندن
lynch درکوچه وبازار گرداندن ومجازات کردن
hotwalker متصدی گرداندن اسب بعد ازمسابقه
cranking هندل زدن گرداندن میل لنگ
lynched درکوچه وبازار گرداندن ومجازات کردن
cranks هندل زدن گرداندن میل لنگ
crank هندل زدن گرداندن میل لنگ
lynches درکوچه وبازار گرداندن ومجازات کردن
cranked هندل زدن گرداندن میل لنگ
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
recalled بر گرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی
recall بر گرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی
recalls بر گرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی
reconvey بمحل اولیه باز گرداندن دوباره جمل کردن
pronate بداخل گرداندن روی چهار دست وپا خم شدن
starter وسیلهای برای گرداندن محرک اصلی در طول مدت استارت
starters وسیلهای برای گرداندن محرک اصلی در طول مدت استارت
deblock باز گرداندن بلاک ذخیره شده داده به حالت اصلی
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
fly asunder شکستن
infraction شکستن
to fall apart در هم شکستن
crush شکستن
infract شکستن
to break rank صف شکستن
cracking شکستن
split up شکستن
to break open شکستن
deflecting شکستن
deflected شکستن
deflect شکستن
to break apart شکستن
to break to pieces شکستن
to fly asunder شکستن
to hew asunder شکستن
to break a شکستن
crushes شکستن
To break ranks. صف را شکستن
dishallow شکستن
deflects شکستن
crushed شکستن
pierces شکستن
breaks شکستن
disobey شکستن
fraction شکستن
break شکستن
disruptions شکستن
fracturing شکستن
nick شکستن
nicks شکستن
disruption شکستن
nicking شکستن
nicked شکستن
disobeyed شکستن
chop شکستن
fractures شکستن
fractions شکستن
fractured شکستن
hewn شکستن
fracture شکستن
disobeying شکستن
chopped شکستن
disobeys شکستن
pierce شکستن
crushes باصدا شکستن
fractured شکستن شکافتن
unseal مهرچیزی را شکستن
cleaved شکستن ورامدن
vanquishing درهم شکستن
vanquishes درهم شکستن
crash درهم شکستن
cleave شکستن ورامدن
housebreak حرز را شکستن
fracture شکستن شکافتن
fractures شکستن شکافتن
cleaves شکستن ورامدن
breaks شکستن موج
to break one's promise شکستن عهدوقول
break شکستن موج
deblock شکستن کنده
vanquish درهم شکستن
brittle fracture شکستن از تردی
break down درهم شکستن
beat a record حد نصاب را شکستن
vanquished درهم شکستن
fracturing شکستن شکافتن
overwhelm درهم شکستن
to bruise somebody دل کسی را شکستن
perjure عهد شکستن
perjuring عهد شکستن
slash قیمت را شکستن
slashed قیمت را شکستن
slashes قیمت را شکستن
abjure سوگند شکستن
crushed باصدا شکستن
crush باصدا شکستن
crashed درهم شکستن
crashes درهم شکستن
scrunching درهم شکستن
scrunches درهم شکستن
scrunched درهم شکستن
scrunch درهم شکستن
abjured سوگند شکستن
abjures سوگند شکستن
0To break thru a blockade ( siege ) . محاصره را شکستن
to break one's leg شکستن ساق پا
to crack an egg تخمی را شکستن
overwhelmed درهم شکستن
overwhelms درهم شکستن
abjuring سوگند شکستن
perjures عهد شکستن
crashing درهم شکستن
crashingly درهم شکستن
to bruise somebody قلب کسی را شکستن
To feel on top of the world. با دم خود گردو شکستن
His failure was a bitter experience. شکستن تجربه تلخی شد
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
knap ضربه زدن شکستن
smite خرد کردن شکستن
smites خرد کردن شکستن
shatter داغان کردن شکستن
smashes خرد کردن شکستن
smash خرد کردن شکستن
fission شکستن هسته اتمی
stave شکستن ریزش کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com