Dictiornary-Farsi | بزرگ و سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 208 (12 milliseconds)

English	Persian
heavyweight	بزرگ و سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین


Search result with all words

machete	کارد بزرگ و سنگین
machetes	کارد بزرگ و سنگین
gun	تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
guns	تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
big gun	سرسخت در کسب امتیاز تخته سنگین و بزرگ موج سواری
wain	ارابه سنگین و بزرگ
Other Matches

My grandparents are six feet under. <idiom>	پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania	مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
fossil	آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
museum piece	آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
big game	صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
macropterous	دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
so large	چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandam	مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents	پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent	پدر بزرگ یا مادر بزرگ
cray	نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
hefty	سنگین
pressuring	سنگین
heavy water	اب سنگین
cumbersome	سنگین
weight ton	تن سنگین
waterlogged	سنگین
stodgy	سنگین
lumpy	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
heft	سنگین
carking	سنگین
pressure	سنگین
pressures	سنگین
pressured	سنگین
weightier	سنگین
ponderous	سنگین
hard water	اب سنگین
weighty	سنگین
weighted	سنگین
laden	سنگین پر
cloggy	سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
extensive	سنگین
unwieldy	سنگین
staid	سنگین
heftier	سنگین
heftiest	سنگین
heavy footed	دل سنگین
weightiest	سنگین
largo a	سنگین
loggy	سنگین
heavies	سنگین
mim	سنگین
heavier	دل سنگین
heavier	سنگین
heavies	دل سنگین
saturnine	سنگین
heavy	دل سنگین
heavy	سنگین
hulky	سنگین
heaviest	دل سنگین
heaviest	سنگین
logy	سنگین
onerous	سنگین
burdensome	سنگین
exacting	سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
navol	اب سنگین
high proof	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
heavy armed	سنگین اسلحه
light heavyweight	نیم سنگین
burden	سنگین بارکردن
heavy arm	سلاح سنگین
heavyweight	سنگین وزن
high polymer	بسپار سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavy alloy	الیاژ سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
load	سنگین کردن
sledgehammers	چکش سنگین
encumber	سنگین کردن
slams	ضربت سنگین
encumbered	سنگین کردن
hard of hearing	سنگین گوش
hard colors	رنگهای سنگین
encumbering	سنگین کردن
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to weigh heavy	سنگین بودن
titan crane	جرثقیل سنگین
slammed	ضربت سنگین
loads	سنگین کردن
loggy	سنگین در فکروحرکت
slamming	ضربت سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy soil	خاک سنگین
high interest	بهره سنگین
dull	کند سنگین
fuller	سنگین کننده
dulled	کند سنگین
heavyish	کمی سنگین
heavyish	سنبته سنگین
overweigh	سنگین تر بودن از
outbalance	سنگین تر بودن از
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
naphtha	بنزین سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
light heavy	نیم سنگین
incumber	سنگین کردن
laden	سنگین بار
burdens	سنگین بارکردن
heavy weight	سنگین وزن
heavy drop	بارریزی سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
sadiron	اتوی سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
profound sleep	خواب سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
ham handed	سنگین دست
dense traffic	ترافیک سنگین
gravitating	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
gravitate	سنگین کردن
traffic congestion	راهبندان سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
deep mourning	عزاداری سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
clogged	: سنگین کردن
colored crystal	بلور سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
centrosphere	سنگین کره
behave prettily	سنگین باش
heavy particle	ذره سنگین
heavy metal	فلز سنگین
ham-fisted	سنگین دست
millstone	بار سنگین
millstones	بار سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
gravely	بطور سنگین
demure	جدی سنگین
stodgy	سنگین وکندرو
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
ham fisted	سنگین دست
baryon	ذره سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
emcumber	سنگین کردن
gravest	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
weight	سنگین کردن
grave	موقر سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
clump	ضربه سنگین
clumped	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
grand opera	اپرای سنگین
clumps	ضربه سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
soberly	سنگین موقر
heavy petroleum	نفتخام سنگین
sober	سنگین موقر
clog	: سنگین کردن
clogs	: سنگین کردن
overbalancing	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
aerodyne	هواپیمای سنگین تر از هوا
preponderance	فزونی سنگین تری
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
drags	سنگین وبی روح
slugs	ضربت سنگین زدن به
dragged	سنگین وبی روح
drag	سنگین وبی روح
pash	سقوط برف سنگین
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
tax	تحمیل تقاضای سنگین
taxed	تحمیل تقاضای سنگین
squid	قلاب سنگین ماهیگیری
overlade	بار زیاد سنگین
onerously	بطور سنگین یا شاق
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
slough	ضربه سنگین زدن
lollop	سنگین راه رفتن
larrup	سنگین حرکت کردن
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
logy	سنگین درفکر وحرکت
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج