Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
lobworm
بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
Other Matches
fly casting
استفاده از حشره مصنوعی درماهی گیری
paillette
فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
listerine
یکجور محلول که برای پلشت بری بکار میبرند
kittereen
یکجور گردونه تک اسبه که درwest indies بکار میبرند
muller
سنگی که برای ساییدن دارو یا رنگ بکار میبرند
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
rhatany
ریشه یکجور گیاه در امریکای جنوبی که در ساختن داروهای ... بکار میبرند
malines
تور فریف ابریشمی و اهاردارکه برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند
gabion
سبد استوانه شکل بدون ته که از خاک پر کرده و برای جان پناه بکار میبرند
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
lay figure
آدم چوبی و بند بند که هنرپیشگان بکار میبرند
nuggar
بکجور کرجی بزرگ که دررودخانه نیل بکار میرود
kelvin tube
لوله کلوین که جهت اندازه گیری عمق اب بکار میرود
caliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
dipsticks
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipstick
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
calliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
seine
تور بزرگ ماهی گیری
abac scale
وسیله اندازه گیری زوایای با قوس بزرگ در سیستم مرکاتور
pitot pressure
فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
kabal
قبال
[نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
Moghat
مقات
[نوعی واحد اندازه گیری در مشهد که مبنای آن تعداد هزار و دویست گره در یک ردیف طولی و عرضی بوده و جهت پرداخت دستمزد بافنده بکار می رود.]
tone-on-tone
[بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
doolie
تخت روان هندی که بردوش میبرند
cafeteria
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
cafeterias
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
Mina-khani design
طرح میناخانی
[این طرح منسوب به شخصی به همین نام و اهل تبریز است. گل های بزرگ بکار رفته بصورت قرینه و بندی کل متن را در بر گرفته و بوسیله شبکه های لوزی شکل یا الماسی شکل به یکدیگر متصل می شوند.]
mops
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
Santa Claus
شخص موهومی که کودکان گمان میبرند درشب عیدمیلادمسیح میاید
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
mopped
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
mopping
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
mop
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
scitovsky double criterion
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
point voting system
سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
compression molding process
فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
commodious
بکار خور
handles
بکار بردن
abused
بد بکار بردن
busy in
دست بکار
abuse
بد بکار بردن
busy at
دست بکار
investiture with an office
برگماری بکار
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
handle
بکار بردن
wage income
درامدمربوط بکار
serves
بکار رفتن
served
بکار رفتن
utilised
بکار زدن
usable
<adj.>
بکار بردنی
serve
بکار رفتن
apply
بکار بردن
utilises
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
utilizing
بکار زدن
put forth
بکار بردن
applies
بکار بردن
call forth
بکار انداختن
conspicuious consumption
بکار برده شد
user
بکار برنده
exploit
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
exploits
:بکار انداختن
applying
بکار بردن
applied
بکار بردنی
to put forth
بکار بردن
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
misemploy
بد بکار بردن
applicable
<adj.>
بکار بردنی
actuation
بکار اندازی
users
بکار برنده
useable
بکار بردنی
to make use of
بکار بردن
utilizer
بکار برنده
to put in motion
بکار انداختن
to come into operation
بکار افتادن
turn to
بکار پرداختن
activation
بکار واداری
bleaches
بکار رود
bleached
بکار رود
knowledgeable
وارد بکار
to tackle to
بکار چسبیدن
actuate
بکار انداختن
subornation
اغواء بکار بد
actuator
بکار اندازنده
practicals
بکار خور
practical
بکار خور
abusing
بد بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
abuses
بد بکار بردن
get down to work
بکار پرداختن
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
useful
<adj.>
بکار بردنی
bleach
بکار رود
actuate
بکار انداختن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
busied
دست بکار شلوغ
busying
دست بکار شلوغ
busies
دست بکار شلوغ
wield
خوب بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
to set to
دست بکار شدن
busy
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
impressment
بکار اجباری گماری
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
wielded
خوب بکار بردن
to begin upon
دست بکار...شدن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
avocational
وابسته بکار فرعی
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
serviceability
بکار خوری بدردخوری
set to work
دست بکار زدن
set up
اماده بکار استقرار
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
lever watch
شیوه بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
busiest
دست بکار شلوغ
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
he used violence
زور بکار برد
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
dday
اولین روزاغاز بکار
answered
بکار امدن بکاررفتن
procrustean
بزور بکار وادارنده
answering
بکار امدن بکاررفتن
finesse
زیرکی بکار بردن
answers
بکار امدن بکاررفتن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
do up
شروع بکار کردن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
full time
زمان اشتغال بکار
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
play upon words
جناس بکار بردن
answer
بکار امدن بکاررفتن
misapply
بیموقع بکار بردن
get to work
دست بکار زدن
operational
قابل بکار انداختن
operated
عمل کردن بکار افتادن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misapply
بطور غلط بکار بردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
to keep at it
سخت دست بکار بودن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
misspell
املای غلط بکار بردن
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
aminister
تهیه کردن بکار بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com