English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (35 milliseconds)
English Persian
coerce بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
Search result with all words
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
Other Matches
exacts بزور مطالبه کردن
to expel [from] بزور خارج کردن [از]
exacted بزور مطالبه کردن
exact بزور مطالبه کردن
wrests بزور قاپیدن و غصب کردن
pack توده کردن بزور چپاندن
wresting بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested بزور قاپیدن و غصب کردن
wrest بزور قاپیدن و غصب کردن
packs توده کردن بزور چپاندن
induce وادار کردن
compel وادار کردن
induced وادار کردن
enforces وادار کردن
induces وادار کردن
enforced وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
persuade وادار کردن
persuades وادار کردن
persuading وادار کردن
enforcing وادار کردن
impels وادار کردن
forcing وادار کردن
impelling وادار کردن
impelled وادار کردن
impel وادار کردن
forces وادار کردن
force وادار کردن
endue وادار کردن
inducing وادار کردن
enforce وادار کردن
compels وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
to make repeat وادار به تکرار کردن
bring on وادار به عمل کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
penance وادار به توبه کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
expels منفصل کردن بزور خارج کردن
expel منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled منفصل کردن بزور خارج کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
having مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
move وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
by the he and ears بزور
just [enough] <adv.> بزور
perforce of بزور
by force بزور
barely <adv.> بزور
By dint of hard work. بزور کاروتلاش
exaction مطالبه بزور
forcing بزور بازکردن
reave بزور بردن
to put out of face بزور بردن
forces بزور بازکردن
force بزور بازکردن
pully haul بزور کشیدن
to force a laugh بزور خندیدن
lug بزور کشیدن
grab off بزور گرفتن
lugged بزور کشیدن
pack بزور جا دادن
blackjack بزور و باتهدید
packs بزور جا دادن
lugging بزور کشیدن
to tear at بزور کشیدن
lugs بزور کشیدن
to scrape through بزور ردشدن یاگذشتن
usurp بزور گرفتن ربودن
procrustean بزور بکار وادارنده
muscles بزور وارد شدن
He can hardly walk. بزور راه می رود
usurping بزور گرفتن ربودن
usurps بزور گرفتن ربودن
She barely managed to get her diplome. بزور دیپلمش راگرفت
muscle بزور وارد شدن
effusions اضافه جریان بزور
to pluck off a shoe کفشی را بزور کندن
detrude بزور پیش بردن
effusion اضافه جریان بزور
extortion اخذ بزور و عنف
he boasts of his strengeth بزور خود می نازد
gouged با اسکنه کندن بزور ستاندن
hog خوک پرواری بزور گرفتن
extorts بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
hogs خوک پرواری بزور گرفتن
gouging با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorting بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
extort بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorted بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
screw money out of a person بزور پول از کسی گرفتن
gouge با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouges با اسکنه کندن بزور ستاندن
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
hogged خوک پرواری بزور گرفتن
trumeau وادار
mullion=middle post وادار
muntin وادار
grated صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grate صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive بزور داخل شونده فرو رونده
grates صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
deforciant کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
to ram a thing intoa person چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
impellor وادار کننده
inducible وادار کردنی
impeller وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
persuasive وادار کننده
suasive وادار کننده
transom وادار افقی
persuadable وادار کردنی
persuasible وادار کردنی
prompter وادار کننده
prompters وادار کننده
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
impellent محرک وادار کننده
neutralized وادار به بیطرفی شده
incitation وادار سازی اغوا
middle lintel in window وادار میانی پنجره
i made him go او را وادار کردم برود
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
we had a narrow majority بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
drag کشیدن بزور کشیدن
dragged کشیدن بزور کشیدن
drags کشیدن بزور کشیدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com