English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (15 milliseconds)
English Persian
black بستانکار بودن در حساب
blacked بستانکار بودن در حساب
blacker بستانکار بودن در حساب
blackest بستانکار بودن در حساب
blacks بستانکار بودن در حساب
Other Matches
enter to someone's credit به بستانکار حساب کسی گذاشتن
credit someone with a sum مبلغی را به بستانکار حساب کسی گذاشتن
creditor's bill رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
red بدهکار بودن حساب
reddest بدهکار بودن حساب
redder بدهکار بودن حساب
reds بدهکار بودن حساب
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
creditor بستانکار
credit بستانکار
credited بستانکار
obligee بستانکار
credits بستانکار
crediting بستانکار
creditors بستانکار
petitioning creditor بستانکار
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
credit balance مانده بستانکار
credit advice اعلامیه بستانکار
creditor ستون بستانکار
credit notes برگ بستانکار
credit note برگ بستانکار
crediting ستون بستانکار نسیه
credit ستون بستانکار نسیه
credits ستون بستانکار نسیه
credited ستون بستانکار نسیه
secured creditor بستانکار دارای رهینه
credit درستون بستانکار وارد کردن
credited درستون بستانکار وارد کردن
credits درستون بستانکار وارد کردن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
We are quits. We are even. دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
lien حق رهن ملک بدهکار برای بستانکار
We are now quits. We are now even . The slate is now cleaned. حالادیگر حسابمان پاک شد (نه بدهکار نه بستانکار )
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
proof of debt سندی که از طرف بستانکار شخص ورشکسته یامتوفی یا شرکت در حال تصفیه ارائه میشود
account حساب صورت حساب
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree متفق بودن همرای بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
include شامل بودن متضمن بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consists شامل بودن عبارت بودن از
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
consisting شامل بودن عبارت بودن از
appertains مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resided ساکن بودن مقیم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
tallies حساب
account حساب
tallied حساب
dam design حساب سد
to keep score حساب
scored حساب
score حساب
tab حساب
tabs حساب
in favour of به حساب
incomputable بی حساب
arithmetic حساب
to my a به حساب من
scores حساب
algorism حساب
tallying حساب
reckoning حساب
reckonings حساب
accountant ذی حساب
accountants ذی حساب
science of numbers حساب
incalculable بی حساب
scoreless بی حساب
tally حساب
computers ماشین حساب
liquidating حساب را واریزکردن
calculated حساب کردن
figure حساب کردن
calculates حساب کردن
compute حساب کردن
computer ماشین حساب
computes حساب کردن
computed حساب کردن
calculate حساب کردن
arithmometer ماشین حساب
arithmetician حساب دان
sum حساب کردن
arithmetic unit واحد حساب
sums حساب کردن
bank account حساب بانکی
calculation حساب براورد
checking account حساب جاری
checking accounts حساب جاری
current account حساب جاری
figures حساب کردن
liquidates حساب را واریزکردن
figuring حساب کردن
account number شماره حساب
miscalculated بد حساب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com