English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
Other Matches
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
hospitalized بستری کردن
admit بستری کردن
hospitalizes بستری کردن
hospitalised بستری کردن
hospitalises بستری کردن
hospitalize بستری کردن
hospitalising بستری کردن
hospitalization بستری کردن
hospitalizing بستری کردن
commitments بستری کردن اجباری
commitment بستری کردن اجباری
staging اسکان دادن بستری کردن بیماران به طورموقت
hospitalization دربیمارستان بستری دوره بستری شدن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
legalizes به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
listens پذیرفتن استماع کردن
listening پذیرفتن استماع کردن
listened پذیرفتن استماع کردن
listen پذیرفتن استماع کردن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
certifies تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certify تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
acknowledging اعتراف کردن تصدیق کردن
avers اثبات کردن تصدیق کردن
approving تصدیق کردن تایید کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن
establish تصدیق کردن تصفیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن
confirms تصدیق کردن تثبیت کردن
recognises اعتراف کردن تصدیق کردن
establishing تصدیق کردن تصفیه کردن
recognising اعتراف کردن تصدیق کردن
homologate تصدیق کردن تصویب کردن
aver اثبات کردن تصدیق کردن
approve تصدیق کردن تایید کردن
confirm تصدیق کردن تثبیت کردن
recognizing اعتراف کردن تصدیق کردن
averred اثبات کردن تصدیق کردن
averring اثبات کردن تصدیق کردن
acknowledges اعتراف کردن تصدیق کردن
approves تصدیق کردن تایید کردن
recognize اعتراف کردن تصدیق کردن
recognizes اعتراف کردن تصدیق کردن
establishes تصدیق کردن تصفیه کردن
concedes تصدیق کردن
conceding تصدیق کردن
endorsed تصدیق کردن
endorse تصدیق کردن
authenticating تصدیق کردن
authenticates تصدیق کردن
authenticated تصدیق کردن
certifying تصدیق کردن
authenticate تصدیق کردن
rubber-stamps تصدیق کردن
concede تصدیق کردن
endorsing تصدیق کردن
endorses تصدیق کردن
affirm تصدیق کردن
rubber-stamp تصدیق کردن
ratified تصدیق کردن
certifies تصدیق کردن
realised تصدیق کردن
ratifies تصدیق کردن
ratify تصدیق کردن
rubber stamps تصدیق کردن
ratifying تصدیق کردن
rubber stamp تصدیق کردن
certify تصدیق کردن
set one's seal to تصدیق کردن
rubber-stamped تصدیق کردن
rubber-stamping تصدیق کردن
testify تصدیق کردن
recognizes تصدیق کردن
admit تصدیق کردن
granted تصدیق کردن
realize تصدیق کردن
realized تصدیق کردن
realises تصدیق کردن
realising تصدیق کردن
acknowledge تصدیق کردن
recognizing تصدیق کردن
allow تصدیق کردن
realizes تصدیق کردن
recognize تصدیق کردن
testifies تصدیق کردن
testified تصدیق کردن
grant تصدیق کردن
indorsation تصدیق کردن
conceded تصدیق کردن
grant تصدیق کردن
realizing تصدیق کردن
recognising تصدیق کردن
grants تصدیق کردن
recognises تصدیق کردن
testifying تصدیق کردن
prejudges تصدیق بلاتصور کردن
prejudged تصدیق بلاتصور کردن
ackuowledge تصدیق کردن شناختن
avouch تصدیق یا اقرار کردن
set one's seal to مهر یا تصدیق کردن
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
attest تصدیق امضاء کردن
attesting تصدیق امضاء کردن
attested تصدیق امضاء کردن
attests تصدیق امضاء کردن
prejudge تصدیق بلاتصور کردن
prejudging تصدیق بلاتصور کردن
to give credit to باورکردن تصدیق کردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
sanctifying تصدیق کردن تخصیص دادن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
support تکیه گاه تصدیق کردن
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
assent رضایت دادن تصدیق کردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
justifies تصدیق کردن ذیحق دانستن
testified شهادت دادن تصدیق کردن
testifies شهادت دادن تصدیق کردن
attests سوگند دادن تصدیق کردن
assenting رضایت دادن تصدیق کردن
attested سوگند دادن تصدیق کردن
testify شهادت دادن تصدیق کردن
assents رضایت دادن تصدیق کردن
assented رضایت دادن تصدیق کردن
testifying شهادت دادن تصدیق کردن
justify تصدیق کردن ذیحق دانستن
attesting سوگند دادن تصدیق کردن
justifying تصدیق کردن ذیحق دانستن
sanctifies تصدیق کردن تخصیص دادن
sanctify تصدیق کردن تخصیص دادن
attest سوگند دادن تصدیق کردن
attestation امضاکسی را گواهی کردن تصدیق
affirmed بطور قطع گفتن تصدیق کردن
acknowledges شماره اعلام وصول تصدیق کردن
affirms بطور قطع گفتن تصدیق کردن
acknowledge شماره اعلام وصول تصدیق کردن
acknowledging شماره اعلام وصول تصدیق کردن
affirming بطور قطع گفتن تصدیق کردن
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
semaphore مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند
location audit تصدیق دقت تعیین محل هدف به وسیله رادار تصدیق محل سکنی پرسنل یامحل اجناس درانبار
confined بستری
hospitalization بستری
bedfast بستری
laid up in bed بستری
on ones back بستری
bedridden بستری
bedrid بستری
compulsory hospitalization بستری اجباری
hospitalization بستری شدن
laid up <idiom> بستری دررختخواب
confinement زایمان بستری
shut in مریض بستری
inpatient مریض بستری
inpatient بیمار بستری
bedpans لگن بیمار بستری
admission اجازه بستری [در بیمارستان]
hospitalized prisoners زندانیان بستری در بیمارستان
bedpan لگن بیمار بستری
sill گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
sills گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
ward اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
wards اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com