English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
Other Matches
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
excise مالیات بستن بر
assessing مالیات بستن بر
assessing مالیات بستن به
impose مالیات بستن بر
assess مالیات بستن بر
assess مالیات بستن به
Scot مالیات بستن بر
assesses مالیات بستن به
assessed مالیات بستن به
assesses مالیات بستن بر
imposes مالیات بستن بر
assessed مالیات بستن بر
levy a tax on مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something مالیات بر چیزی بستن
overtaxes مالیات سنگین بستن بر
overtaxing مالیات سنگین بستن بر
agist مالیات بستن برچراندن
overtaxed مالیات سنگین بستن بر
overtax مالیات سنگین بستن بر
taxed سخت گیری مالیات بستن
taxes سخت گیری مالیات بستن
tax سخت گیری مالیات بستن
overtaxes مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
protrude تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
inflicting تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
protruding تحمیل کردن
horn in تحمیل کردن
put-upon تحمیل کردن بر
dictate تحمیل کردن
put upon تحمیل کردن بر
forcing تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
cark تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
impose تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
forces تحمیل کردن
burden تحمیل کردن
force تحمیل کردن
burdens تحمیل کردن
exacted تحمیل کردن بر درست
exact تحمیل کردن بر درست
exacts تحمیل کردن بر درست
lobbies تحمیل گری کردن
put قراردادن تحمیل کردن بر
burden بارکردن تحمیل کردن
lobbied تحمیل گری کردن
lobby تحمیل گری کردن
burdens بارکردن تحمیل کردن
putting قراردادن تحمیل کردن بر
puts قراردادن تحمیل کردن بر
put on : تحمیل کردن گذاردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
task تهمت زدن تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
ability to pay principle of taxation اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
excise مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
assessments ممیزی مالیات وضع مالیات
assessment ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
levied مالیات وضع کردن
lays وضع کردن مالیات
lay وضع کردن مالیات
levy مالیات وضع کردن
levies وضع کردن مالیات
levies مالیات وضع کردن
levying مالیات وضع کردن
levy وضع کردن مالیات
levied وضع کردن مالیات
levying وضع کردن مالیات
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
rate مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
shut off قطع کردن بستن
blocked بستن مسدود کردن
astringe جمع کردن بستن
blocks بستن مسدود کردن
assessed تعیین کردن بستن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
assessing تعیین کردن بستن
block بستن مسدود کردن
steek بستن سجاف کردن
binding صحافی کردن به هم بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
assesses تعیین کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
pretending بخود بستن دعوی کردن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
seals مهر و موم کردن بستن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
stamps نقش بستن منقوش کردن
wattle نرده گذاری کردن بستن
arrogate غصب کردن بخود بستن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
stamp نقش بستن منقوش کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
seal مهر و موم کردن بستن
assumes بخود بستن وانمود کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
feign بخود بستن جعل کردن
taxation مالیات بندی مالیات
levied مالیات بندی مالیات
levied اخذ مالیات مالیات
levy مالیات بندی مالیات
levying مالیات بندی مالیات
levying اخذ مالیات مالیات
levies مالیات بندی مالیات
levies اخذ مالیات مالیات
levy اخذ مالیات مالیات
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
regressive income tax مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
modulation تحمیل
protrusion تحمیل
protrusions تحمیل
exaction تحمیل
infliction تحمیل
possibly تحمیل
imposition تحمیل
coercion تحمیل
incurrence تحمیل
pushier تحمیل کنننده
imposable قابل تحمیل
pushy تحمیل کنننده
pushiest تحمیل کنننده
inflictable تحمیل کردنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com