Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (10 milliseconds)
English	Persian
belt	بستن محاصره ردن
belted	بستن محاصره ردن
belts	بستن محاصره ردن
Other Matches
beleaguered	در محاصره یکان محاصره شده
blockages	محاصره محاصره کردن
blockage	محاصره محاصره کردن
mach hold	بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
blockades	محاصره
blockade	محاصره
besiegement	محاصره
blockading	محاصره
sieges	محاصره
blockaded	محاصره
block age	محاصره
encompassment	محاصره
siege	محاصره
paper blockade	محاصره بی حاصل
encircling	محاصره کردن
encircles	محاصره کردن
Economic enciclement ( blockade , embargo ) .	محاصره اقتصادی
0To break thru a blockade ( siege ) .	محاصره را شکستن
paper blockade	محاصره کاغذی
envelop	محاصره کردن
blockage	محاصره دریایی
encircled	محاصره کردن
battering train	توپخانه محاصره
enveloping	محاصره کردن
encircle	محاصره کردن
enveloped	محاصره کردن
envelops	محاصره کردن
Naval blockade .	محاصره دریایی
sieges	محاصره حصار
blockaded	محاصره اقتصادی
blockading	محاصره دریائیsortie
beleaguered	محاصره شده
state of siege	حالت محاصره
ambient	محاصره شده
blockades	محاصره کردن
blockades	محاصره اقتصادی
to lay siege to	محاصره کردن
blockading	محاصره کردن
blockaded	محاصره کردن
encompasses	محاصره کردن
blockade	محاصره کردن
blockade	محاصره اقتصادی
blockade	محاصره دریائیsortie
blockades	محاصره دریائیsortie
sieges	محاصره کردن
siege	محاصره حصار
siege	محاصره کردن
blockading	محاصره اقتصادی
blockaded	محاصره دریائیsortie
besiege	محاصره کردن
besieged	محاصره کردن
besieges	محاصره کردن
besieging	محاصره کردن
girt	محاصره کردن
pocket	محاصره شدن
pockets	محاصره شدن
leaguer	محاصره کردن
encompassed	محاصره کردن
beseige	محاصره کردن
encompass	محاصره کردن
enclave	تحت محاصره
beleaguer	محاصره کردن
encompassing	محاصره کردن
blockages	محاصره دریایی
enclaves	تحت محاصره
To be out to do some thing .	کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
leaguer	محاصره عضو اتحادیه
To rais ( lift, remove ) an embargo.	رفع محاصره کردن
To lay siege to a city .	شهری را محاصره کردن
lift a blockade	محاصره را پایان دادن
surrounds	محاصره کردن احاطه شدن
surround	محاصره کردن احاطه شدن
surrounded	محاصره کردن احاطه شدن
gird	احاطه کرده محاصره کردن نیرومندکردن
sorties	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
sortie	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
environ	دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
We cloced in on the enemy .	حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
contravallation	استحکامات وسنگرخارجی که محاصره کنندگان میان اردوی خودوشهرمیس
leg theory	روش تهاجمی محاصره کردن توپزن در سمت محدوده او
contains	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
seal off	محاصره کردن ممنوع الورود کردن
surrounds	احاطه کردن محاصره کردن
surround	احاطه کردن محاصره کردن
surrounded	احاطه کردن محاصره کردن
padlocks	بستن
imputation	بستن به
padlocking	بستن
padlock	بستن
congealed	یخ بستن
cinch	بستن
padlocked	بستن
interclude	بستن
congeal	یخ بستن
concludes	بستن
clousure	بستن
colligate	بستن
knits	بستن
knit	بستن
curd	بستن
deligation	بستن
gelatinate	بستن
glaciate	یخ بستن
glaciation	یخ بستن
conclude	بستن
belay	بستن
congealing	یخ بستن
blocs	بستن
closest	بستن
shutter	بستن
shutters	بستن
cadge	بستن
imputing	بستن
imputes	بستن
imputed	بستن
impute	بستن
portcullises	بستن
portcullis	بستن
bloc	بستن
curdle	بستن
closest	: بستن
corks	بستن
cork	بستن
close	: بستن
spans	پل بستن
close	بستن
spanning	پل بستن
spanned	پل بستن
closer	: بستن
span	پل بستن
closer	بستن
closes	بستن
cadged	بستن
cadges	بستن
tightens	بستن
tightening	بستن
tightened	بستن
tighten	بستن
curdling	بستن
curdles	بستن
curdled	بستن
fastens	بستن
fastened	بستن
fasten	بستن
infer	بستن
inferred	بستن
obstructs	بستن
obstructing	بستن
obstructed	بستن
obstruct	بستن
cadging	بستن
scaffold	پل بستن
scaffolds	پل بستن
closing	بستن
dresses	بستن
dress	بستن
closes	: بستن
infers	بستن
inferring	بستن
congeals	یخ بستن
attach	بستن
coagulate	بستن
to close down	بستن
coagulated	بستن
coagulates	بستن
coagulating	بستن
choke	بستن
choked	بستن
chokes	بستن
to lay a bet	شر ط بستن
tie up	بستن
spile	بستن
posset	بستن
gird	بستن
queue	صف صف بستن
queued	صف صف بستن
queueing	صف صف بستن
queues	صف صف بستن
connect	بستن
connects	بستن
freeze	یخ بستن
freezes	یخ بستن
shut down	بستن
shuts	بستن
shut	بستن
sellotape	بستن
sellotaped	بستن
sellotapes	بستن
sellotaping	بستن
hitching	بستن
hitches	بستن
hitch	بستن
shutting	بستن
cue	صف بستن
cues	صف بستن
to make fast	بستن
to put up	بستن
ice	یخ بستن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com