English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
spread بسط وتوسعه یافتن گسترش
spreads بسط وتوسعه یافتن گسترش
Other Matches
deploying اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploy اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploys اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
proliferate بسط وتوسعه یافتن
proliferates بسط وتوسعه یافتن
proliferating بسط وتوسعه یافتن
proliferated بسط وتوسعه یافتن
deploy گسترش یافتن
deploying گسترش یافتن
spreads گسترش یافتن
accrue گسترش یافتن
outspread گسترش یافتن
spread گسترش یافتن
deploys گسترش یافتن
circumfuse گسترش یافتن
accruing گسترش یافتن
accrues گسترش یافتن
generating گسترش یافتن افریدن
generate گسترش یافتن افریدن
generated گسترش یافتن افریدن
to spread [across] [over] گسترش یافتن [سرتاسر]
generates گسترش یافتن افریدن
metastasize گسترش یافتن مرض ازیک نقطهء بدن به نقطه دیگر
protractile بسط وتوسعه یافتنی
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
manifest destiny لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی
force tabs نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
wagners law براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
spreads گسترش
develops گسترش
development گسترش
develop گسترش
expanses گسترش
line of deployment خط گسترش
developments گسترش
deploy گسترش
propagation گسترش
extensions گسترش
deploying گسترش
extension گسترش
expanse گسترش
deploys گسترش
spread گسترش
promotion گسترش
deployment گسترش
dispersal گسترش
promotions گسترش
expansion گسترش
to unfold گسترش دادن
prompt deployment گسترش فوری
prompt deployment گسترش مناسب
appointed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
installed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
deployed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
inserted <adj.> <past-p.> گسترش یافته
sign extension گسترش علامت
deployment تفرقه گسترش
generation افرینش گسترش
wide-angle عدسی گسترش
develops گسترش وضعیت
develops گسترش دادن
develop گسترش وضعیت
develop گسترش دادن
wide angle عدسی گسترش
abroad گسترش یافته
expansible گسترش پذیر
expansion گسترش توسعه
widening of market گسترش بازار
widening of capital گسترش سرمایه
vertical expansion گسترش عمودی
deployed گسترش یافته
expansion گسترش انبساط
generations افرینش گسترش
bank expansion گسترش بانکی
job enlargement گسترش شغلی
image speard گسترش تصویر
flank development گسترش جناحی
extensibility گسترش پذیری
expansion path مسیر گسترش
eco development بوم گسترش
development plan طرح گسترش
deployment diagram طرح گسترش
deployment diagram دیاگرام گسترش
credit expansion گسترش اعتبار
to grow [into] گسترش دادن [به]
to develop [into] گسترش دادن [به]
path of expansion مسیر گسترش
applied <adj.> <past-p.> گسترش یافته
disposition ارایشات گسترش
growth company شرکت در حال گسترش
space گسترش دادن متن
spaces گسترش دادن متن
expanding industry صنعت در حال گسترش
elater خاصیت انبساط و گسترش
flare angle زاویه گسترش یا گشادگی
dispersion تفرقه گسترش یکان
relocation تجدید گسترش دادن
automatic volume expansion گسترش خودکار صدا
bank development گسترش شبکه بانکی
redeployment تجدید گسترش کردن
redeployment گسترش مجدد دادن
open ranks گسترش باز درسواره نظام
expandable آنچه قابل گسترش باشد
extensible آنچه قابل گسترش است
expansion توسعه گسترش دادن کشیدن
battery groung pattern طرح گسترش توپهای اتشبار
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
deployed مستقر گسترش یافته در روی زمین
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
extending قوانین دستیابی برنامه به حافظه گسترش یافته در pc
extends قوانین دستیابی برنامه به حافظه گسترش یافته در pc
extend قوانین دستیابی برنامه به حافظه گسترش یافته در pc
basic plus نوعی زبان برنامه نویسی گسترش یافته BASIC
remedial maintenance باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
disposition صورت بندی وضع گسترش موضع گرفتن تغییر مکان
monroe doctrine سیاست خارجی امریکا مبنی برمخالفت با گسترش نفوذاروپا درنیمکره غربی
EEMS در یک IBM PC پیشرفت EMS روش استاندارد گسترش حافظه اصلی مناسب با PC
scalable software برنامه کاربردی گروهی که میتواند کاربردن بیشتری را روی شبکه بدون نیاز به گسترش نرم افزار جدید جا دهد
secure hypertext transfer protocol گسترش پروتکل ارسالی HTTP که امکان وجود یک بخش کدگذاری شده بین جستجوگر وب کاربر و وب سرور امن را ایجاد میکند
proliferation سیستم گسترش اتمی یاگسترش تولید اتمی
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
discover یافتن
discovered یافتن
find یافتن
discovers یافتن
discovering یافتن
detect یافتن
detects یافتن
detected یافتن
detecting یافتن
finds یافتن
diamond formation ارایش لوزی شکل گسترش لوزی
metastasis هجوم مرض گسترش میکرب مرض
expands بسط یافتن
expand بسط یافتن
expanding بسط یافتن
get out رهایی یافتن
hold out بسط یافتن
relaxes تخفیف یافتن
relax تخفیف یافتن
recuperate بهبودی یافتن
acceding راه یافتن
preferring ترجیح یافتن
prefer ترجیح یافتن
overpowers استیلا یافتن بر
overpowered استیلا یافتن بر
overpower استیلا یافتن بر
sublate تغییرشکل یافتن
recuperating بهبودی یافتن
recuperates بهبودی یافتن
recuperated بهبودی یافتن
demise وفات یافتن
misalign تغییر یافتن
prefers ترجیح یافتن
attains دست یافتن
realized تحقق یافتن
meliorate بهبود یافتن
transcends برتری یافتن
transcending برتری یافتن
relaxing تخفیف یافتن
transcended برتری یافتن
transcend برتری یافتن
realizes تحقق یافتن
realizing تحقق یافتن
to alter [to] تغییر یافتن
rise خاتمه یافتن
pick up health بهبود یافتن
dwindling تدریجاکاهش یافتن
look oneself again بهبود یافتن
attaining دست یافتن
dwindle تدریجاکاهش یافتن
attained دست یافتن
realised تحقق یافتن
hunt out با جستجو یافتن
realises تحقق یافتن
immix امیزش یافتن
realising تحقق یافتن
keep one's head above water رهایی یافتن
dwindled تدریجاکاهش یافتن
dwindles تدریجاکاهش یافتن
lay hands on something چیزی را یافتن
realize تحقق یافتن
rises خاتمه یافتن
shrink کاهش یافتن
luxuriate شکوه یافتن
reducing تقلیل یافتن
recovers بهبودی یافتن
tense تشدید یافتن
recovering بهبودی یافتن
tensed تشدید یافتن
recover بهبودی یافتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com