English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 86 (5 milliseconds)
English Persian
east بسوی خاوررفتن
Other Matches
orients بطرف خاوررفتن
orienting بطرف خاوررفتن
orient بطرف خاوررفتن
towards بسوی
into بسوی
toward بسوی
at بسوی
against بسوی
to بسوی
off بسوی
seaward بسوی دریا
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
south wards بسوی جنوب
landward بسوی خشکی
soiuth ward بسوی جنوب
selenotropic بسوی ماه
eastbound بسوی شرق
easterly بسوی شرق
landward بسوی زمین
aport بسوی بندر
earthward بسوی زمین
inpouring بسوی درون
onward بسوی جلو
spaceward بسوی فضا
off عازم بسوی
skyward بسوی اسمان
over بسوی دیگر
over- بسوی دیگر
wester بسوی باختر رفتن
infalling ریزش بسوی درون
goal kick شوت بسوی دروازه
introrse رو کننده بسوی درون
earthbound متوجه بسوی زمین
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
base running دویدن بسوی پایگاه
introrsal رو کننده بسوی درون
introversion برگشت بسوی درون
make for پیش رفتن بسوی
northwards بسوی شمال شمالا
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
southwestward بسوی جنوب غربی
southwestwards بسوی جنوب غربی
sentimentality گرایش بسوی احساسات
uptrend تمایل بسوی بالا
aslant بسوی سراشیب اریبی
introvert بسوی درون کشیدن
shooting شوت بسوی دروازه
shootings شوت بسوی دروازه
orientating توجه بسوی خاور
orientates توجه بسوی خاور
orientate توجه بسوی خاور
northward بسوی شمال شمالا
introverts بسوی درون کشیدن
propulsion فشار بسوی جلو
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
westward بسوی باختر بطرف مغرب
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
indraght ریزش چیزی بسوی درون
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
upsurge بسوی بالا موج زدن
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
south بسوی جنوب نیم روز
indraft ریزش چیزی بسوی درون
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com