English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
Other Matches
horsey وابسته به اسب دوانی معتاد به اسب دوانی
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
horse racing اسب دوانی
raced اسب دوانی
races اسب دوانی
race اسب دوانی
race card برنامه اسب دوانی
jockeying اسب دوانی فریب
jockey سوارکاراسب دوانی شدن
horse race مسابقه اسب دوانی
jockeys سوارکاراسب دوانی شدن
hurdles اسب دوانی با پرش از ارتفاع
sweep stake شرط بندی اسب دوانی
the hurdles اسپ دوانی با پرش از موانع
hurdle race اسب دوانی با پرش از موانع
sweep stakes شرط بندی اسب دوانی
hippodrome میدان اسب دوانی سیرک
to ride a race در اسب دوانی شرکت کردن
hippodrome [میدان اسب دوانی یونانی]
dashed مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
dash مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
hurdle اسب دوانی با پرش از ارتفاع
pari mutuel شرط بندی در اسب دوانی
sweepstake شرط بندی در اسب دوانی
sweepstakes شرط بندی در اسب دوانی
dashes مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
start off شروع کردن شروع شدن
jockey نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
jockeys نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
totalizer ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
poolroom اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی
derbies نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
totalizator ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
steeplechase اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
steeplechases اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
derby نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
totalisator ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
into بسوی
off بسوی
at بسوی
against بسوی
toward بسوی
to بسوی
towards بسوی
paddock میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
paddocks میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
grandstand جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
grandstands جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
skyward بسوی اسمان
seaward بسوی دریا
over بسوی دیگر
aport بسوی بندر
spaceward بسوی فضا
eastbound بسوی شرق
easterly بسوی شرق
onward بسوی جلو
off عازم بسوی
selenotropic بسوی ماه
over- بسوی دیگر
earthward بسوی زمین
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
soiuth ward بسوی جنوب
east بسوی خاوررفتن
inpouring بسوی درون
south wards بسوی جنوب
landward بسوی خشکی
landward بسوی زمین
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
propulsion فشار بسوی جلو
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
southwestwards بسوی جنوب غربی
southwestward بسوی جنوب غربی
wester بسوی باختر رفتن
sentimentality گرایش بسوی احساسات
uptrend تمایل بسوی بالا
northwards بسوی شمال شمالا
make for پیش رفتن بسوی
orientating توجه بسوی خاور
shooting شوت بسوی دروازه
base running دویدن بسوی پایگاه
introverts بسوی درون کشیدن
shootings شوت بسوی دروازه
aslant بسوی سراشیب اریبی
introvert بسوی درون کشیدن
infalling ریزش بسوی درون
northward بسوی شمال شمالا
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
orientates توجه بسوی خاور
introrsal رو کننده بسوی درون
introrse رو کننده بسوی درون
introversion برگشت بسوی درون
earthbound متوجه بسوی زمین
goal kick شوت بسوی دروازه
orientate توجه بسوی خاور
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
handing بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
south بسوی جنوب نیم روز
westward بسوی باختر بطرف مغرب
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
upsurge بسوی بالا موج زدن
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
indraft ریزش چیزی بسوی درون
indraght ریزش چیزی بسوی درون
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
initiation شروع کار شروع
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
selling race مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
plater صفحه فلزی ساز ماشین غلتک کاغذ سازی اسب مخصوص مسابقه اسب دوانی
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
horsy معتاد به اسب سواری یا اسب دوانی
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
inception شروع
open fire شروع
kick off شروع
onset شروع
inchoation شروع
incipience or ency شروع
beginning شروع
right of begin حق شروع
beginnings شروع
get-go <idiom> شروع
openings شروع
kick-off <idiom> شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
opening شروع
burgeon شروع برشدکردن
burgeoned شروع برشدکردن
initialed نقط ه شروع
touch off <idiom> شروع کاری
burgeoning شروع برشدکردن
burgeons شروع برشدکردن
headstart امتیاز در شروع
germinate شروع به رشدکردن
germinated شروع به رشدکردن
germinating شروع به رشدکردن
hash mark خط شروع مسابقه
initial نقط ه شروع
firing line خط شروع تیراندازی
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
jump off شروع بحمله
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
here goes nothing <idiom> آماده شروع
kick off <idiom> شروع کردن
initial point نقطه شروع
set about <idiom> شروع کردن
shove off <idiom> شروع ،ترک
start in <idiom> شروع کار
incipit شروع و اغاز
take on <idiom> شروع به همکاری
take up <idiom> شروع یک سرگرمی
take up <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
commenced شروع کردن
jump off شروع حمله
initialing نقط ه شروع
origins نقطه شروع
beginning of negotiations شروع مذاکره
alpha اغاز شروع
alphas اغاز شروع
resumption تجدید شروع
dozier شروع به فسادکرده
dozy شروع به فسادکرده
doziest شروع به فسادکرده
sortie شروع حرکت
sorties شروع حرکت
value نقط ه شروع
values نقط ه شروع
origin نقطه شروع
beginning of message شروع پیام
initialled نقط ه شروع
initialling نقط ه شروع
initials نقط ه شروع
attempted theft شروع به سرقت
embark upon شروع کردن
commencer شروع کننده
cold start شروع سرد
outbreak شروع حادثه
outbreaks شروع حادثه
began شروع کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com