Dictiornary-Farsi | بسپار سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
high polymer	بسپار سنگین


Other Matches

tail to tail polymer	بسپار دم به دم
polymers	بسپار
head to head polymer	بسپار سر به سر
head to tail polymer	بسپار سر به دم
polymer	بسپار
terpolymer	سه بسپار
homopolymer	جور بسپار
syndiotactic polymer	بسپار هم ارایش
synthetic polymer	بسپار زنجیری
inorganic polymer	بسپار معدنی
irregular polymer	بسپار نامنظم
isotactic polymer	بسپار تک ارایش
biopolymer	زیست بسپار
branched polymer	بسپار شاخهای
three dimensional polymer	بسپار سه بعدی
atactic polymer	بسپار بی ارایش
high polymer	بسپار بزرگ
heat resistance polymer	بسپار گرمایی
polymerize	بسپار کردن
photopolymer	بسپار نوری
polymerize	بسپار شدن
organic polymer	بسپار الی
regular polymer	بسپار منظم
heteropolymer	ناجور بسپار
condensation polymer	بسپار تراکمی
living polymer	بسپار زنده
linear polymer	بسپار خطی
polymer chemistry	شیمی بسپار
stereoregular polymer	بسپار فضا ویژه
polymerizability	قابلیت بسپار شدن
carbon chain polymer	بسپار زنجیر کربنی
polymolecular polymer	بسپار چند مولکولی
long chain polymer	بسپار بلند زنجیر
stereospecific polymer	بسپار فضا ویژه
homochain polmer	بسپار جور زنجیر
hetero organic polymer	ناجور بسپار الی
stereoirregular polymer	بسپار بدون نظم فضایی
polymers	جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
polymer	جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavy water	اب سنگین
hard water	اب سنگین
ponderous	سنگین
waterlogged	سنگین
burdensome	سنگین
navol	اب سنگین
heavy footed	دل سنگین
extensive	سنگین
weightier	سنگین
heavy	دل سنگین
heavy	سنگین
hefty	سنگین
mim	سنگین
staid	سنگین
largo a	سنگین
hulky	سنگین
unwieldy	سنگین
high proof	سنگین
loggy	سنگین
heftier	سنگین
weighted	سنگین
logy	سنگین
heft	سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
heftiest	سنگین
heaviest	دل سنگین
overweight	سنگین تر از حد
stodgy	سنگین
lumpy	سنگین
weight ton	تن سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
massive	سنگین
massively	سنگین
laden	سنگین پر
onerous	سنگین
cumbersome	سنگین
saturnine	سنگین
carking	سنگین
cloggy	سنگین
weightiest	سنگین
heavier	سنگین
heavies	دل سنگین
heavies	سنگین
heavier	دل سنگین
pressures	سنگین
exacting	سنگین
pressuring	سنگین
weighty	سنگین
pressure	سنگین
pressured	سنگین
heaviest	سنگین
clogs	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
grand opera	اپرای سنگین
centrosphere	سنگین کره
clumps	ضربه سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
colored crystal	بلور سنگین
behave prettily	سنگین باش
heavy particle	ذره سنگین
baryon	ذره سنگین
deep mourning	عزاداری سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
clumping	ضربه سنگین
emcumber	سنگین کردن
clumped	ضربه سنگین
clump	ضربه سنگین
weight	سنگین کردن
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to pound a long	سنگین رفتن
titan crane	جرثقیل سنگین
heavyweights	سنگین وزن
slugfest	مسابقه سنگین
sadiron	اتوی سنگین
heavy petroleum	نفتخام سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
profound sleep	خواب سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
overweigh	سنگین تر بودن از
heavyish	سنبته سنگین
heavyish	کمی سنگین
heavy weight	سنگین وزن
heavy soil	خاک سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy goods	کالاهای سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
high interest	بهره سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
overburdensome	زیاد سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
naphtha	بنزین سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
light heavyweight	نیم سنگین
light heavy	نیم سنگین
incumber	سنگین کردن
high proof spirit	عرق سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
clog	: سنگین کردن
ham fisted	سنگین دست
encumbered	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
slamming	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
grave	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
gravest	موقر سنگین
gravitate	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
encumber	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
hard of hearing	سنگین گوش
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
fuller	سنگین کننده
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
burdens	سنگین بارکردن
load	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
demure	جدی سنگین