Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
ultramodern	بسیار تازه
Other Matches
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
vlsi	مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity	حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super-	کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
u.h.f.	بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency	بسامد بسیار بسیار زیاد
cray	نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
quartz clock	بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
state-of-the-art	بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
newest	تازه
green	تازه
greenest	تازه
new	تازه
renewed	تازه
new laid	تازه
up-to-date	تازه
up to date	تازه
dewier	تازه
new fallen	تازه
newfangled	مد تازه
post glacial	تازه
scion	تازه
scions	تازه
newer	تازه
newfashioned	تازه
new-laid	تازه
new fashioned	تازه
red hot	تازه
dewiest	تازه
dewy	تازه
inchoative	تازه
new-	تازه
brand new	تر و تازه
the new world	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
fresh-	تازه
young	تازه
younger	تازه
recent	تازه
modern	تازه
freshest	تازه
fresh	تازه
new born	تازه
immigrants	تازه وارد
refreshed	تازه کردن
freshen	تازه کردن
freshened	تازه کردن
immigrant	تازه وارد
refresh	تازه کردن
refreshments	تازه سازی
verdured	تازه سرسبز
freshens	تازه کردن
refreshment	تازه سازی
young ice	یخ تازه بسته
far out	تازه و غیرسنتی
freshening	تازه کردن
recension	چاپ تازه
recruit	کارمند تازه
recruit	تازه سرباز
refresher	تازه کننده
sup.latest or last	تازه گذشته
span new	کاملا تازه
span new	خیلی تازه
revised edition	چاپ تازه
scarc ely	جخت تازه
settlor	مهاجر تازه
juniors	زودتر تازه تر
recruited	تازه سرباز
tenderfoot	تازه کار
recruited	کارمند تازه
recent development	بسط تازه
to innovate in	تازه اوردن
to bring in	تازه اوردن
settler	مهاجر تازه
recruits	کارمند تازه
recruits	تازه سرباز
regeneracy	تولد تازه
settlers	مهاجر تازه
recruiting	کارمند تازه
recruiting	تازه سرباز
junior	زودتر تازه تر
rebirth	تولد تازه
new arrived	تازه رسیده
new blown	تازه شگفته
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
new built	تازه ساخت
new built	تازه ساز
reprints	چاپ تازه
reprinting	چاپ تازه
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
new buit	تازه ساز
new buit	تازه ساخت
neoteric	نویسنده تازه
neoteric	جدید تازه
neocortex	قشر تازه مخ
grcen wine	شراب تازه
green concrete	بتن تازه
green crop	علف تازه
green old wound	زخم تازه
jackleg	تازه کار
juvenescent	تازه جوان
carechumen	تازه وارد
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
nascence	تازه پیداشدگی
nascency	تازه پیداشدگی
neo christianity	مسیحیت تازه
novices	تازه کار
refreshingly	تازه کننده
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
ordinee	شماش تازه
beginners	تازه کار
beginner	تازه کار
new-laid	تازه گذاشته
new laid	تازه گذاشته
refreshes	تازه کردن
novitiate	تازه کار
noviciate	تازه کار
newmade	تازه ساخت
novice	تازه کار
new clown	تازه شکفته
new come	تازه امده
new come	تازه رسیده
new comer	تازه وارد
new employees	کارمندان تازه
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
new fallen snow	برف تازه
new fledged	تازه پر در اورده
new jerusalem	اورشلیم تازه
newish	نسبه تازه
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
newcomers	تازه وارد
greener	تازه کار
freshwater	تازه کار
sucking	تازه کار
rookies	تازه کار
rookie	تازه کار
recuperation	رمق تازه
bride	تازه عروس
breezy	خنک تازه
brides	تازه عروس
freshest	تازه کردن
fresh	تازه کردن
newcomer	تازه وارد
converts	تازه کیش
convert	تازه کیش
converted	تازه کیش
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
fresh-	تازه کردن
recuperation	نیروی تازه
converting	تازه کیش
sadly	بسیار بد
all	بسیار
oftentimes	بسیار
very	بسیار
all-	بسیار
many	بسیار
multifarious	بسیار
awful <adj.>	بسیار بد
terrible <adj.>	بسیار بد
lousy <adj.>	بسیار بد
rotten <adj.>	بسیار بد
precious	بسیار
no end of	بسیار
multiplicity	بسیار
much	بسیار
plenty	بسیار
detestable	بسیار بد
desperate	بسیار بد
ever so	بسیار
unco	بسیار
by far	بسیار
mickle	بسیار
muckle	بسیار
awfully	بسیار
thousand and one	بسیار
mickle or muckle	بسیار
sopping	بسیار
numerous	بسیار
abundant	بسیار
parlous	بسیار
far and away	بسیار
immortally	بسیار
seldom	بسیار کم
lashongs	بسیار
longeval	بسیار زی
sorely	بسیار
powerfully	بسیار
beastby	بسیار
galore	بسیار

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com