Dictiornary-Farsi | بسیار خشمگین کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (35 milliseconds)

English	Persian
infuriate	بسیار خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
infuriating	بسیار خشمگین کردن


Other Matches

to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
ensnared	خشمگین کردن
ensnares	خشمگین کردن
ensnare	خشمگین کردن
to move to anger	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
enrage	خشمگین کردن
enraging	خشمگین کردن
exasperated	خشمگین کردن
enrages	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
to w up to fury	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
exasperates	خشمگین کردن
ensnarl	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
exasperate	خشمگین کردن
enraged	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین کردن
vext	خشمگین کردن
incense	خشمگین کردن
incensed	خشمگین کردن
incenses	خشمگین کردن
provoke	برافروختن خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
provokes	برافروختن خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
angering	غضب خشمگین کردن
angered	غضب خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
tarre	خشمگین کردن ازردن
anger	غضب خشمگین کردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
vlsi	مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity	حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super-	کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
aggravates	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravate	اضافه کردن خشمگین کردن
u.h.f.	بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency	بسامد بسیار بسیار زیاد
cray	نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
overcrowd	بسیار شلوغ کردن
quartz clock	بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
state-of-the-art	بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
snarly	خشمگین
exasperates	خشمگین
irate <adj.>	خشمگین
exasperate	خشمگین
in a fury	خشمگین
pissed	خشمگین
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
wrathful	خشمگین
exasperated	خشمگین
wroth	خشمگین
out of temper	خشمگین
snuffy	خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
exasperating	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
furious <adj.>	خشمگین
angry <adj.>	خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
waxy	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
infuriation	خشمگین سازی
boiled	خشمگین شدن
snarls	خشمگین ساختن
rabid	خشمگین هار
boils	خشمگین شدن
snarl	خشمگین ساختن
boil	خشمگین شدن
in a stew	دل واپس خشمگین
he was in his tantrum	خشمگین بود
snarled	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
to f. angry	خشمگین شدن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
to fly into a rage	خشمگین شدن
to get one's monkey up	خشمگین شدن
to fly in to passion	خشمگین شدن
indignant	رنجیده خشمگین
to get excited	خشمگین شدن
loath loth	منفور خشمگین
snappish	خشمگین دارای مزه بد
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
to fall into a rage or passion	خشمگین شدن ازجادر رفتن
to lool black	خشمگین یا متغیر بنظر امدن
growl	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
by far	بسیار
not a lettle	بسیار
immortally	بسیار
multiplicity	بسیار
much	بسیار
terrible <adj.>	بسیار بد
mickle or muckle	بسیار
beastby	بسیار
abundant	بسیار
mickle	بسیار
many	بسیار
muckle	بسیار
numerous	بسیار
sopping	بسیار
seldom	بسیار کم
ever so	بسیار
longeval	بسیار زی
clinking	بسیار
far	بسیار
lot	بسیار
an abundance of	بسیار
desperate	بسیار بد
sadly	بسیار بد
galore	بسیار
lashongs	بسیار
precious	بسیار
very little	بسیار کم
multifarious	بسیار
so mush	بسیار
all-	بسیار
oftentimes	بسیار
unco	بسیار
parlous	بسیار
very	بسیار
plenty	بسیار
out and a way	بسیار
multiped	بسیار پا
no end of	بسیار
sorely	بسیار
far and away	بسیار
powerfully	بسیار
thousand and one	بسیار
awfully	بسیار
all	بسیار
detestable	بسیار بد
awful <adj.>	بسیار بد
overly	بسیار
lousy <adj.>	بسیار بد
rotten <adj.>	بسیار بد
precipitance	تعجیل بسیار
polychromic	بسیار رنگ
polygonal	بسیار گوشه
primal	بسیار قدیمی
goody-goody	بسیار خوب
main	بسیار مهم
pleophagous	بسیار خوار
lots	بسیار فراوان
pianissimo	بسیار اهسته
pointdovice	بسیار درست
polychromatic	بسیار رنگ
point device	بسیار درست
very good	بسیار خوب
polygonal	بسیار پهلو
polygram	شکل بسیار خط
polystome	جانور بسیار
monstrosity	شرارت بسیار
polyphagous	بسیار غذا
polystomatous	جانور بسیار
polysemous	بسیار معنی
polyphonic	بسیار صدا
prodigy	بسیار زیرک
polyphonous	بسیار صدا
monstrosities	شرارت بسیار
polyhistor	دانش بسیار
prodigies	بسیار زیرک
priceless	بسیار پر قیمت
gelid	بسیار سرد
priceless	بسیار گران
hairline rule	خط بسیار نازک
herculean	بسیار دشوار
polysemia	بسیار معنایی
ad nauseam	بسیار زننده
daylights	بسیار ترسناک