English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
alright بسیار خوب صحیح است
Other Matches
vlsi مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super- کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
u.h.f. بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency بسامد بسیار بسیار زیاد
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
state-of-the-art بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
exact <adj.> صحیح
corrects صحیح
correct <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
correcting صحیح
in order صحیح
true <adj.> صحیح
correct صحیح
i see ها! صحیح !
accurate [correct] <adj.> صحیح
well advised صحیح
integral صحیح
authentic صحیح
judiciously صحیح
simon pure صحیح
right صحیح
righted صحیح
righting صحیح
indecorous نا صحیح
fea صحیح
integers صحیح
accurate صحیح
good صحیح
exact صحیح
exacted صحیح
exacts صحیح
valid صحیح
integer صحیح
authentical صحیح
real <adj.> صحیح
Quite [so] ! صحیح!
all right صحیح
proper صحیح
ok صحیح است
whole number عدد صحیح
proper fraction کسر صحیح
integer عدد صحیح
exacts صحیح عین
exacted صحیح عین
exact صحیح عین
right you are صحیح است
that is right صحیح است
safe and sound صحیح وتندرست
drill روش صحیح
rightly بطور صحیح
drilled روش صحیح
integer variable متغیر صحیح
integer number عدد صحیح
indue order به ترتیب صحیح
incorrupt صحیح و بی عیب
considered با اندیشه صحیح
authentic document سند صحیح
homozygote صحیح النسب
integral number عدد صحیح
righting به طور صحیح حق
drills روش صحیح
integers عدد صحیح
right به طور صحیح حق
righted درست صحیح
righted به طور صحیح حق
righting درست صحیح
eugenic صحیح النسب
genuine tradition حدیث صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
aright <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
okay صحیح است
justly <adv.> بطور صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
duly <adv.> بطور صحیح
whole numbers عدد صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
tidily <adv.> بطور صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
round عدد صحیح
roundest عدد صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
rightfully <adv.> بصورت صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
valid transaction معامله صحیح
spot-on دقیقا صحیح
true خالصانه صحیح
A correct answer. جواب صحیح
affirmative صحیح است
up front <idiom> روراست ،صحیح
truer خالصانه صحیح
to be proper for صحیح بودن
truest خالصانه صحیح
the ticket کار صحیح
right درست صحیح
true complement مکمل صحیح
valid contract عقد صحیح
common sense قضاوت صحیح حس عام
rounded بصورت عدد صحیح
levelheaded دارای قضاوت صحیح
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
hit the nail on the head <idiom> یافتن انتخاب صحیح
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
soundly بطور صحیح و سالم
safer صحیح اطمینان بخش
safes صحیح اطمینان بخش
safest صحیح اطمینان بخش
positive integer عدد صحیح مثبت
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
right oh! صحیح است بچشم
safe صحیح اطمینان بخش
to do right کار صحیح کردن
rightfully <adv.> بطور درست و صحیح
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
justly <adv.> بطور درست و صحیح
duly <adv.> بطور درست و صحیح
correctly <adv.> بطور درست و صحیح
half integer number عدد نیم صحیح
aright <adv.> بطور درست و صحیح
integer programming برنامه سازی صحیح
rightly <adv.> بطور درست و صحیح
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
counting numbers اعدد صحیح [ریاضی]
properly <adv.> بطور درست و صحیح
systemoless فاقد سیستم صحیح
integer عدد صحیح [ریاضی]
whole number عدد صحیح [ریاضی]
wrong پیام صحیح نیست
whole numbers اعدد صحیح [ریاضی]
wronging پیام صحیح نیست
wrongs پیام صحیح نیست
compos mentis دارای مشاعر صحیح
impolitic مخالف رویه صحیح
characters عدد صحیح خصوصیت
off بیموقع غیر صحیح
correctly بطور درست و صحیح
cardinal عدد صحیح مثبت
cardinals عدد صحیح مثبت
character عدد صحیح خصوصیت
authority منبع صحیح و موثق
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
legitimately به طور مشروع یا قانونی صحیح
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
grammars قوانین استفاده صحیح از زمان
grammar قوانین استفاده صحیح از زمان
proper decimal fraction کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
sounding in damages دعوی خسارت صحیح و محکم
slugfest بوکس بدون تاکتیک صحیح
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
positive integer عدد صحیح مثبت [ریاضی]
unsigned integer عدد صحیح بدون علامت
terminating decimal کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
radix عدد نشان دهنده اعشار صحیح
integer دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
integers دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
authenticating بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticates بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purists شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
purist شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
authenticate بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
authenticated بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
checked بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
checks بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
model geometric نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
omnia pressumuntur solemniter اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all. آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
balances مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
Queen's English [King's English] <idiom> [انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
deceleration time زمانی که بازوی دستیابی پس از حرکت به محل صحیح دیسک سخت متوقف میشود
gunner's rule روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
timed انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com