English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
precision بسیار دقیق بودن
Other Matches
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
precisionist بسیار دقیق
thoroughgoing بسیار دقیق
greeked نوع نوشتاری با نوک بسیار ریز برای نمایش دقیق که به صورت یک خط نشان داده میشود و نه حروف جدا
perpend دقیق بودن
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom> بسیار زیبا بودن [اصطلاح روزمره]
to look [feel] like a million dollars بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
vlsi مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super- کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
ultra high frequency بسامد بسیار بسیار زیاد
u.h.f. بسامد بسیار بسیار زیاد
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
state-of-the-art بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
accurate دقیق
scholastical دقیق
punctual دقیق
wistful دقیق
stringently دقیق
stringent دقیق
punctiliously دقیق
punctilious دقیق
astute دقیق
advertent دقیق
tenty دقیق
exquisite دقیق
scrutinizer دقیق
exacted دقیق
exact solution حل دقیق
exact دقیق
literal دقیق
scholastic دقیق
exacts دقیق
precision دقیق
particular redemption دقیق
intent دقیق
subtil دقیق
strictly speaking دقیق شویم
pernickety کاربسیار دقیق
queasy زیاد دقیق
precision tools الات دقیق
setting up لجوج دقیق
scrutiny بررسی دقیق
imprecise غیر دقیق
precision tool ابزار دقیق
subtler دقیق لطیف
pryingly با نگاه دقیق
instruments الات دقیق
queazy زیاد دقیق
precision sweep روبش دقیق
precision spirit level ترازوی دقیق
particularization شرح دقیق
control توپزن دقیق
exact location محل دقیق
sets لجوج دقیق
fine adjustment تنظیم دقیق
fine setting تنظیم دقیق
fine spun دقیق خیالی
subtlest دقیق لطیف
subtle دقیق لطیف
micro pressure gage فشارسنج دقیق
tenuous لطیف دقیق
high accuracy measurement سنجش دقیق
controlling توپزن دقیق
controls توپزن دقیق
precise دقیق کردن
precise صریح دقیق
precision scale مقیاس دقیق
precision levelling ترازیابی دقیق
precise خیلی دقیق
precision instrument سنجه دقیق
precision fire تیر دقیق
precision balance ترازوی دقیق
precision adjustment تنظیم دقیق
precisian خیلی دقیق
watchful بی خواب دقیق
an a calculator محاسب دقیق
arm of precision اسلحه دقیق
persnickety کاربسیار دقیق
precision measurment سنجش دقیق
corrects دقیق یا درست
in-depth دقیق و عمیق
soundest بی خطر دقیق
correcting دقیق یا درست
correct دقیق یا درست
sounded بی خطر دقیق
goings-over بررسی دقیق
watchfulness دقیق هشیاری
instrument الات دقیق
thorough paced دقیق گام
detailed analysis آنالیز دقیق
set لجوج دقیق
detailed analysis بررسی دقیق
punctual باذکرجزئیات دقیق
sound بی خطر دقیق
going-over بررسی دقیق
sounds بی خطر دقیق
precision lathe ماشین تراش دقیق
precision measuring equipment تجهیزات سنجش دقیق
meticulous خیلی دقیق وسواسی
mirrors ایجاد کپی دقیق
scrupulously <adv.> خیلی دقیق وسواسی
pin point تعیین دقیق نقاط
mirrored ایجاد کپی دقیق
zeros تنظیم دقیق دستگاه
mirror ایجاد کپی دقیق
precision engineering تکنیک ابزار دقیق
precision engineering مهندسی ابزار دقیق
precision drill مته کردن دقیق
chronometer ساعت شمار دقیق
mind one's P's and Q's <idiom> خیلی دقیق به رفتاروگفتار
stickler سمج خیلی دقیق
sticklers سمج خیلی دقیق
to pore [over; on] به مطالعه دقیق پرداختن
edge sharpening دقیق کردن لبه
astringent سخت گیر دقیق
calibration تنظیم الات دقیق
fine sight تنظیم خط نشانه دقیق
fine tuning میزان سازی دقیق
precision casting ریخته گری دقیق
precision bore سوراخ کردن دقیق
particular دقیق نکته بین
precision adjustment تنظیم دقیق تیر
precision adjustment تنظیم تیر دقیق
facsimile کپی دقیق از یک متن
fine turning میزان سازی دقیق
zeroes تنظیم دقیق دستگاه
off base <idiom> غیر دقیق ،نادرست
tender دقیق ترد ونازک
fine adjustment knob دکمه تنظیم دقیق
pores بمطالعه دقیق پرداختن
measuring magnifier مسافت یاب دقیق
precision اندازه گیری دقیق
tendered دقیق ترد ونازک
tenderest دقیق ترد ونازک
tendering دقیق ترد ونازک
facsimiles کپی دقیق از یک متن
pore بمطالعه دقیق پرداختن
altitude fine adjustment دستگاه تنظیم دقیق
inspects ازمایش دقیق بازبینی
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
inspecting ازمایش دقیق بازبینی
pick someone's brains <idiom> اطلاعات دقیق به کسی
inspected ازمایش دقیق بازبینی
zero تنظیم دقیق دستگاه
inspect ازمایش دقیق بازبینی
probity پیروی دقیق از اصول
approximated نه دقیق ولی تقریبا درست
approximates نه دقیق ولی تقریبا درست
approximate نه دقیق ولی تقریبا درست
formats قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
images کپی دقیق از فضایی از حافظه
fine sight تنظیم دقیق زاویه توپ
attenuates تقلیل دادن دقیق شدن
punctilio نکته دقیق در ایین رفتار
attenuate تقلیل دادن دقیق شدن
thread the needle پاس دقیق از بین مدافعان
attenuating تقلیل دادن دقیق شدن
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
theodolite زاویه یاب دقیق ثانیهای
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
image کپی دقیق از فضایی از حافظه
zero hour <idiom> لحظه دقیق حمله درجنگ
format قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
attenuated تقلیل دادن دقیق شدن
subtilize دقیق وحساس ولطیف کردن
subtilization ملایمت دقیق و لطیف سازی
pinpoint target هدف دقیق تعیین شده
an i calculation حساب نادرست یا غیر دقیق
theodolites زاویه یاب دقیق ثانیهای
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
nuances اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
nuance اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
he was p in his promises درانجام وعدههای خود دقیق بود
precisian شخص دقیق در مراعات قواعداخلاقی ومذهبی
soul searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
metronomes اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronome اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
soul-searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
zero beat تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
programming specification مستند مفصل قدمهای دقیق برنامه نویسی
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
The planes pin- pointed the enemy targets . هواپیما ها گشتند تا هدفهای دشمن را دقیق پیدا کردند
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com