Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
بسیار زیبا بودن
[اصطلاح روزمره]
Search result with all words
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
deluxe
بسیار زیبا
nymph
زن بسیار زیبا
nymphs
زن بسیار زیبا
Ravishingly beautiful.
مثل پنجه آفتاب ( بسیار زیبا )
to be good-looking
زیبا بودن
to look good
زیبا بودن
precision
بسیار دقیق بودن
vlsi
مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity
حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super-
کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
ultra high frequency
بسامد بسیار بسیار زیاد
u.h.f.
بسامد بسیار بسیار زیاد
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
state-of-the-art
بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
queen of love
زن زیبا
scrumptious
زیبا
inelegant
نا زیبا
swelled
زیبا
pulchritudinous
زیبا
good-looking
زیبا
beautiful
زیبا
dinky
زیبا
swell
زیبا
sightliness
زیبا
queen of hearts
زن زیبا
stylish
زیبا
crumpet
زن زیبا
fair
زیبا
fairs
زیبا
fairer
زیبا
fairest
زیبا
swells
زیبا
well favored
زیبا
cutest
زیبا
cuter
زیبا
cute
زیبا
crumpets
زن زیبا
goodly
زیبا
elegant
زیبا
belle
زن زیبا
belles
زن زیبا
chic
زیبا
picturesque
زیبا
beauteous
زیبا
good looking
زیبا
yummy
زیبا
gainly
زیبا
spiffy
زیبا
eyeful
زیبا
bonny
زیبا
handsomely
بطور زیبا
beaux arts
هنرهای زیبا
adorns
زیبا کردن
peaches
زن یادختر زیبا
lapwing
مرغ زیبا
china aster
گل رعنا زیبا
graphic arts
هنرهای زیبا
beauty
زنان زیبا
pewit
مرغ زیبا
beauties
زنان زیبا
beautifully
بطور زیبا
adorn
زیبا کردن
fine arts
هنرهای زیبا
lapwings
مرغ زیبا
peach
زن یادختر زیبا
killdeer
مرغ زیبا
titivate
زیبا کردن
corking
خیلی زیبا
She looks nice.
او
[زن]
زیبا است.
tittivate
زیبا کردن
habiliment
لباس زیبا
peewit
مرغ زیبا
She looks appealing.
او
[زن]
زیبا است.
peewits
مرغ زیبا
smatt
زیبا باهوش
smarten
زیبا کردن
well favoured
زیبا خوشگل
knockout
<idiom>
خانم زیبا
beautification
زیبا سازی
prettyish
نسبتا زیبا
proper dress
جامه زیبا
conservatories
هنرستان هنرهای زیبا
embellished
زیبا کردن پیراستن
plumate
دارای پر وبال زیبا
tittivate
اراستن زیبا شدن
aesthetes
طرفدار صنایع زیبا
embellishes
زیبا کردن پیراستن
embellishing
زیبا کردن پیراستن
pinup
تصویر دختر زیبا
titivate
اراستن زیبا شدن
venus
زن زیبا ستاره زهره
dilettanti
دوستدارتفننی صنایع زیبا
dilettantes
دوستدارتفننی صنایع زیبا
dilettante
دوستدارتفننی صنایع زیبا
trimly
بطور اراسته و زیبا
virtuosity
استعدادهنرهای زیبا یا فنون
nymphet
دختر کوچک و زیبا
handsome
خوش قیافه زیبا
conservatory
هنرستان هنرهای زیبا
queen of heaven
نام زن ژوپیطر زن زیبا
aesthete
طرفدار صنایع زیبا
greenhouse
هنرستان هنرهای زیبا
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
bonnily
بطرز زیبا ودلپذیر
embellish
زیبا کردن پیراستن
well lookirg
زیبا خوش منظر
conservatoire
اموزشگاه هنرهای زیبا
shangri
شهر زیبا سرزمین دلخواه
groom
زیبا کردن داماد شدن
grooms
زیبا کردن داماد شدن
specious
دارای فاهر زیبا وفریبنده
the nine
نه تن الهه شعر و هنرهای زیبا
belles lettres
شعر و اثارادبی زیبا وهنری
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
Ravishingly beautiful .
مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
belletrist
نویسنده شعر و اثارادبی زیبا ادیب
aestheticism
زیبایی پرستی علاقمندی به هنرهای زیبا
Frigi darium
[تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
dressage
حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
cinerarium
[گلدان یا ظرف زیبا شبیه جعبه برای نگهداری خاکستر مردگان]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
grunter
[Australian E]
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
owe
مدیون بودن مرهون بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com