Dictiornary-Farsi | بشرط امتحان ( شرطی )خریدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
To purchase on approval .	بشرط امتحان ( شرطی )خریدن


Other Matches

to buy on trial	بشرط امتحان خریدن
conditioning	شرطی کردن شرطی سازی
provided	بشرط انکه
he was engagedon probation	بشرط ازمایش اورابکارگماشتند
On condition that. Provided that.	بشرط آنکه (بشرطی که )
feudality	تصرف بشرط خدمت اصول ملوک الطوایفی
apodosis	مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
tie-in	فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
tie-ins	فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
tie in	فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
bought	خریدن
buy	خریدن
buys	خریدن
purchased	خریدن
purchase	خریدن
aby	خریدن
to buy back	پس خریدن
purchases	خریدن
abye	خریدن
purchasing	خریدن
to buy into	سهام خریدن در
redeem	باز خریدن
redeemed	باز خریدن
purchase by a deed	با سند خریدن
redeeming	باز خریدن
redeems	باز خریدن
coemption	یکجا خریدن
to buy on condition	شرط خریدن
on approbation	به شرط خریدن
treating	رای خریدن
lay down	خریدن و اندوختن
make a forward purchase	سلف خریدن
to buy something on hire purchse [British English]	چیزی را قسطی خریدن
buy-out	سهم کسی را خریدن
buy-outs	سهم کسی را خریدن
to buy something on the installment plan [system]	چیزی را قسطی خریدن
achate	یار با وفا خریدن
to buy something on a deferred payment plan [on a time payment plan] [on deferred terms]	چیزی را قسطی خریدن
to buy a pig in a poke	چیزیرا ندیده خریدن
preempt	باحق شفعه خریدن
buy out	سهم کسی را خریدن
to buy out anyone	سهم یا کسب کسیرا خریدن
to buy something at an auction	چیزی را در [بوسیله] حراجی خریدن
pre empt	با حق شفعه بدست اوردن بشفعه خریدن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to buy something on the never-never [British English] [humorous] <idiom>	چیزی را قسطی خریدن [اصطلاح روزمره]
snap up	بزودی خریدن روی دست بردن
tie in sales	فروش یک کلا به شرط خریدن یک کالای دیگر
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
conditional	شرطی
provisory	شرطی
eventual	شرطی
provisional	شرطی
protatic	شرطی
conditioned	شرطی
unconditioning	شرطی زدایی
provisos	جمله شرطی
unconditioned	غیر شرطی
subjunctive	وجه شرطی
proviso	جمله شرطی
on no condition	به هیچ شرطی
conditonal branching	انشعاب شرطی
conditional statement	حکم شرطی
conditional statement	دستور شرطی
conditional transfer	انتقال شرطی
conditionality	صورت شرطی
provisional	شرطی مشروط
the subjunctive mood	وجه شرطی
conditioned inhibition	بازداری شرطی
conditioned reflex	بازتاب شرطی
conditioned response	پاسخ شرطی
conditioned stimulus	محرک شرطی
conditioning	شرطی شدن
soft hyphen	خط تیره شرطی
conditional operator	عملگر شرطی
conditional jump	جهش شرطی
conditioned suppression	منع شرطی
conditional branch	انشعاب شرطی
case branch	انشعاب شرطی
conditioned response	واکنش شرطی
condeitional branch	انشعاب شرطی
conditional instruction	دستورالعمل شرطی
provisorily	بطور شرطی یا موقت
trace conditioning	شرطی کردن ردی
instrumental conditioning	شرطی شدن وسیلهای
modal auxiliary	فعل معین شرطی
type s conditioning	شرطی شدن نوع اس
type r conditioning	شرطی شدن نوع ار
preconditioning	پیش شرطی کردن
operant conditioning	شرطی شدن کنش گر
operant conditioning	شرطی شدن عامل
ucs	محرک غیر شرطی
unconditioned response	پاسخ غیر شرطی
ucr	پاسخ غیر شرطی
differential conditioning	شرطی سازی افتراقی
cross conditioning	شرطی شدن ضمنی
pavlovian conditioning	شرطی شدن پاولفی
backward conditioning	شرطی کردن وارونه
cer	پاسخ هیجانی شرطی
conditioned emotional response	پاسخ هیجانی شرطی
classical conditioning	شرطی سازی کلاسیک
conditionability	قابلیت شرطی شدن
conditional breakpoint	نقطه انفصال شرطی
subjunctive	وابسته بوجه شرطی
conditional jump instruction	دستورالعمل پرش شرطی
conditioned avoidance response	پاسخ اجتنابی شرطی
eventual	موکول بانجام شرطی
reconditioning	شرطی کردن مجدد
conditioned escape response	پاسخ گریز شرطی
counterconditioning	شرطی سازی تقابلی
avoidance conditioning	شرطی کردن اجتنابی
unconditioned stimulus	محرک غیر شرطی
unconditional branch	انشعاب غیر شرطی
vicarious conditioning	شرطی شدن مشاهدهای
vicarious conditioning	شرطی شدن جانشینی
delayed conditioning	شرطی سازی درنگیده
unconditioned reflex	بازتاب غیر شرطی
To win (lose ) a bet .	شرطی رابردن (باختن )
condition	عارضه شرطی کردن
unconditioned inhibition	بازداری غیر شرطی
unconditional	غیر شرطی بی شرط
unconditional transfer	انتقال غیر شرطی
unconditional jump	جهش غیر شرطی
policy	سند معلق به انجام شرطی
policies	سند معلق به انجام شرطی
eyelid conditioning	شرطی کردن پلک چشم
higher order conditioning	شرطی سازی سطح بالا
iterative process	فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
unconditional	آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
deferred dividened	سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
She will only date you if you ...	او [زن] فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
esorow	سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
estate in fee	مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
jump instruction	پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
zeroes	پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
branch	یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zeros	پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
branches	یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zero	پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
tentatively	من باب امتحان
examination	امتحان
test	امتحان
quiz [American]	امتحان
trials	امتحان ها
trials	امتحان
tests	امتحان ها
trial	امتحان
trial	امتحان
examinations	امتحان ها
tested	امتحان
test	امتحان
tests	امتحان
assay	امتحان
quizzes	امتحان
checking	امتحان
inspection	امتحان
checks	امتحان
checked	امتحان
tries	امتحان
try	امتحان
assays	امتحان
examinations	امتحان
quiz	امتحان
examination	امتحان
check	امتحان
jobs	کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job	کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
This must not happen in future at any cost.	در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
pretest	امتحان مقدماتی
unexamined <adj.>	امتحان نشده
unsight	امتحان نکرده
to take an examination	امتحان دادن
tripos	امتحان حساب
vivas voce	امتحان شفاهی
probational	ازمایش امتحان
proctor	نافر امتحان
uninspected <adj.>	امتحان نشده
unchecked <adj.>	امتحان نشده
untested <adj.>	امتحان نشده
unaudited <adj.>	امتحان نشده
unverified <adj.>	امتحان نشده
to bring to the proof	امتحان کردن
qualifying examination	امتحان صلاحیت
to make a trial of	امتحان کردن
to give an examination	امتحان کردن
To flunk a course . To fail an exam.	در امتحان رد شدن
unevaluated <adj.>	امتحان نشده
tries	امتحان کردن
examining	امتحان کردن
examination	امتحان ازمایش
examinations	امتحان ازمایش
assays	امتحان عیارگری
temptation	ازمایش امتحان
assay	امتحان عیارگری
temptations	ازمایش امتحان
crucible	امتحان سخت
probation	ازمایش امتحان
crucibles	امتحان سخت
preliminaries	امتحان مقدماتی
try	امتحان کردن