English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to trun to a بصرفه نزدیک کردن
Other Matches
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
commodious مقرون بصرفه
advantageaus مقرون بصرفه
to a بصرفه سودمندانه
It is not to your advantage. مقرون بصرفه نیست
pay load اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approximated نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
approximates نزدیک کردن
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
adduct بمرکز نزدیک کردن
transverse adduction نزدیک کردن افقی
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
near all نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
alliterate چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
aggress نزدیک کردن حمله کردن
the sun is near setting افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
clinches نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinching نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
close up از نزدیک
imminent نزدیک
forthcoming نزدیک
forbye نزدیک
approaching نزدیک
vicinal نزدیک
close-ups از نزدیک
proximate نزدیک
closes نزدیک
in sight نزدیک
nigh نزدیک
forby نزدیک
forby از نزدیک
by از نزدیک
forbye از نزدیک
foreby نزدیک
close-up از نزدیک
neighbouring نزدیک
at hand نزدیک
close by نزدیک
near by نزدیک
accessible نزدیک
upcoming نزدیک
near نزدیک
near- نزدیک
neared نزدیک
nearby نزدیک
on the verge of نزدیک به
on the eve of نزدیک
contiguous نزدیک
near by نزدیک به
near at hand نزدیک
near upon نزدیک
next door to نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
adjacent نزدیک
nearer نزدیک
nearest نزدیک
closer نزدیک
fast by نزدیک
close نزدیک
hand to hand نزدیک
hand-to-hand نزدیک
nearing نزدیک
nears نزدیک
closest نزدیک
hard by نزدیک
caudal نزدیک به دم
towards نزدیک
to gain ground upon نزدیک
beside نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
cephalo نزدیک به سر
up to <idiom> نزدیک به
close aboard نزدیک
narrowly از نزدیک
short نزدیک تور
approached نزدیک شدن
hail fellow صمیمی نزدیک
almost بطور نزدیک
near نزدیک به ضربه
recent memory حافظه نزدیک
hand in glove خیلی نزدیک
hand and glove خیلی نزدیک
near- نزدیک به ضربه
close support پشتیبانی نزدیک
deciding نزدیک به هدف
Near East خاور نزدیک
approaches نزدیک شدن
neared نزدیک به ضربه
approachable نزدیک شدنی
adducent نزدیک کننده
adductor نزدیک کننده
in the near future در آینده نزدیک
admaxillary نزدیک ارواره
paulo postfuture اینده نزدیک
cypres تقریبی نزدیک
near-sighted نزدیک بین
aftermost نزدیک پاشنه
danger close خطر نزدیک
nearsighted نزدیک بین
upcoming دراتیه نزدیک
approach نزدیک شدن
short-sighted نزدیک بین
abut نزدیک بودن
abuts نزدیک بودن
besides بعلاوه نزدیک
abutted نزدیک بودن
parotic نزدیک به گوش
keep back نزدیک نشوید
close control کنترل نزدیک
graze نزدیک به زمین
shorter نزدیک تور
acceding نزدیک شدن
about در اطراف نزدیک
shortest نزدیک تور
close coordination هماهنگی نزدیک
closer نزدیک به ناو
grazed نزدیک به زمین
close نزدیک بهم
close coordination همکاری نزدیک
closer نزدیک بهم
accede نزدیک شدن
closes نزدیک بهم
close controlled همکاری نزدیک
closest نزدیک به ناو
close combat رزم نزدیک
acceded نزدیک شدن
closes نزدیک به ناو
accedes نزدیک شدن
erelong در اینده نزدیک
closest نزدیک بهم
grazes نزدیک به زمین
nears نزدیک به ضربه
nearest نزدیک به ضربه
to come by نزدیک شدن
close range مسافت نزدیک
nearer نزدیک به ضربه
deep نزدیک به هدف
deeper نزدیک به هدف
deepest نزدیک به هدف
foreground نزدیک نما
close range فاصله نزدیک
close price قیمت نزدیک
proximal نزدیک مبدا
short-range نزدیک برد
close in نزدیک شدن
toward(s) evening نزدیک به عصر
far and near دور و نزدیک
close نزدیک به ناو
his almost night نزدیک شب است
offing در اینده نزدیک
short range نزدیک برد
close supervision نظارت نزدیک
upstream نزدیک به سرچشمه
accosting نزدیک کشیدن
neighbours نزدیک مجاور
neighbour نزدیک مجاور
neighbors نزدیک مجاور
accosted نزدیک کشیدن
insides نزدیک بمرکز
near shore نزدیک به ساحل
immediate flanks جناحین نزدیک
myopia نزدیک بینی
hare sighted نزدیک بین
gain on نزدیک شدن به
neighbor همسایه نزدیک
subsaturated نزدیک به اشباع
nearsightedness نزدیک بینی
inside نزدیک بمرکز
beetle eyed نزدیک بین
by نزدیک کنار
nearer the end نزدیک تر بیابان
near point نقطه نزدیک
myopy نزدیک بینی
converge به هم نزدیک شدن
in نزدیک ساحل
paranasal نزدیک بینی
one of these days دراینده نزدیک
in the near f. دراینده نزدیک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com