Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
in his own similitude
بصورت خودش
Other Matches
be your own worst enemy
<idiom>
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
picker
دلال و واسطه فرش
[بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
herself
خودش
itself
خودش
himself
خودش
saddle bag
خورجین
[اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
variable stroke
پمپ مایعی با پیستونهایی بصورت محوری یا خطی که بصورت محوری یا خطی نوسان میکند
to his own profit
بفایده خودش
in his own name
بخاطر خودش
herself
خود ان زن خودش را
number one
<idiom>
برای دل خودش
it tells its own tale
از خودش پیداست
in his own similitude
مانند خودش
in his own name
به اسم خودش
in his own hand writing
بخط خودش
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
peach design
نقش هلو
[این نقش هم بصورت شکوفه درخت هلو به نشانه بهار و هم بصورت میوه به نشانه طول عمر در فرش های چین بکار می رود.]
There he is in the flesh. there he is as large as life.
خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
He is behind it . He is at the bottom of it.
زیر سر خودش است
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
It is her all right.
خود خودش است
he pays his own money
پولش را خودش میدهد
vicarious saccifice
خودش به جای دیگران
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
خودش را گه کرده است
his own car
[car of his own]
خودروی خودش
[مرد]
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
his hat cover his fanily
خودش است و کلاهش
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
The letter is in his own handwriting .
نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends.
خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is a gain .
اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies .
کار دست خودش داد
She only thinks of her self . she is self – centered.
فقط بفکر خودش است
He fouled his reputation .
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He fabcies himself as a writer (author).
به خیال خودش نویسنده است
all his g.are swans
غازهای خودش همه غوهستند
vitrify
بصورت شیشه در اوردن بصورت شیشه درامدن
She was reading the book to herself.
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
One must uphold ones dignity.
احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day.
زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
autoinoculation
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She fabricates them. she makes them up .
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
monofilament
الیاف تک رشته بلند
[این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He's back to his usual self.
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
breezing
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself .
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
breeze
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
get what's coming to one
<idiom>
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
primes
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
primed
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He went underground to avoid arrest.
او
[مرد]
خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
fricandeau
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
prime
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
autogamous
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
self feeder
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
star design
طرح ستاره ای شکل
[این طرح به گونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. گاه بصورت ترنج و گاه بصورت تزئین در متن.]
automatics
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
multiplication
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatic
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
braking length
طول پارگی نخ
[طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
pomegrenate design
طرح گل اناری
[این طرح در گل های شاه عباسی فرش ایران، در فرش های چینی بصورت درخت انار و در فرش های ترکستان و قفقاز بصورت میوه انار به همراه شاخ و برگ استفاده می شود.]
privacy
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
striking off the roll
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answered
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
peacock
طرح طاووس
[این طرح در فرش های ایرانی، چینی، مغولی، قفقازی و ترکیه بصورت های متفاوت بکار می رود. در فرش چین گاه در کل متن و گاه در فرش ایران و قفقاز بصورت نمادی کوچک در گوشه و کنار فرش بافت می شود.]
fractal
<adv.>
<noun>
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powers
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
power
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
He has grown into a man .
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
insitu
واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
peripheral
که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease
وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
as
<conj.>
<prep.>
بصورت
in human shape
بصورت یا
She is the one who has done . It is her own doing
کار کار خودش است
on consignment
بصورت امانی
particulate
بصورت ذره
in black and white
<idiom>
بصورت نوشتار
corporately
بصورت شرکت
toothily
بصورت مضرس
in outward show
بصورت فاهر
in a topic form
بصورت عنوان
orderly
<adv.>
بصورت مرتب
integrally
بصورت عددصحیح
carbonation
بصورت کربنات
simoltaneously
بصورت همزبان
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
autonomously
بصورت خودگردان
in the f.
بصورت جسمانی
by accident
<adv.>
بصورت غلط
neatly
<adv.>
بصورت مرتب
inadvertently
<adv.>
بصورت غلط
curtly
<adv.>
بصورت کوتاه
compendiously
<adv.>
بصورت کوتاه
unintentionally
<adv.>
بصورت غلط
briefly
<adv.>
بصورت کوتاه
spuriously
<adv.>
بصورت غلط
by mistake
<adv.>
بصورت اشتباه
duly
<adv.>
بصورت مرتب
by a mistake
<adv.>
بصورت اشتباه
justly
<adv.>
بصورت صحیح
properly
<adv.>
بصورت صحیح
as a result of a mistake
<adv.>
بصورت اشتباه
as a result of a mistake
<adv.>
بصورت غلط
nominally
بصورت فاهر
by a mistake
<adv.>
بصورت غلط
compendiously
<adv.>
بصورت اجمالی
neatly
<adv.>
بصورت منظم
curtly
<adv.>
بصورت اجمالی
duly
<adv.>
بصورت منظم
tidily
<adv.>
بصورت منظم
orderly
<adv.>
بصورت منظم
phonily
<adv.>
بصورت اشتباه
tidily
<adv.>
بصورت مرتب
manually
بصورت دستی
aright
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
by mistake
<adv.>
بصورت غلط
briefly
<adv.>
بصورت اجمالی
by accident
<adv.>
بصورت اشتباه
twist
تاب نخ
[بصورت اس یا زد]
phonily
<adv.>
بصورت غلط
incorrectly
<adv.>
بصورت غلط
faultily
<adv.>
بصورت غلط
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
falsely
<adv.>
بصورت غلط
wrongly
<adv.>
بصورت غلط
periodically
بصورت دورهای
briefly
<adv.>
بصورت خلاصه
compendiously
<adv.>
بصورت خلاصه
wrongly
<adv.>
بصورت اشتباه
spuriously
<adv.>
بصورت اشتباه
curtly
<adv.>
بصورت خلاصه
bulk
بصورت عمده
unintentionally
<adv.>
بصورت اشتباه
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
inadvertently
<adv.>
بصورت اشتباه
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
faultily
<adv.>
بصورت اشتباه
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
falsely
<adv.>
بصورت اشتباه
incorrectly
<adv.>
بصورت اشتباه
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
recorded delivery
ارسال بصورت سفارشی
winterization
بصورت زمستانی در امدن
formularize
بصورت فرمول دراوردن
article
بصورت مواد در اوردن
jogs
دویدن بصورت یورتمه
jogging
دویدن بصورت یورتمه
trash
بصورت اشغال در اوردن
trashes
بصورت اشغال در اوردن
trashing
بصورت اشغال در اوردن
jogged
دویدن بصورت یورتمه
jog
دویدن بصورت یورتمه
articles
بصورت مواد در اوردن
bulk buying
خرید بصورت عمده
trashed
بصورت اشغال در اوردن
imperialize
بصورت امپراطوری دراوردن
democratization
بصورت دموکراسی درامدن
deferred payment
پرداخت بصورت یوزانس
decorticate
بصورت الیاف در اوردن از
cut to length
بصورت طولی بریدن
linearize
بصورت طولی دراوردن
monetize
بصورت پول در اوردن
mythologize
بصورت افسانه در اوردن
palletetisation
بصورت پالت دراوردن
enactment
بصورت قانون درامدن
democratize
بصورت دموکراسی دراوردن
l support
نگهداشتن بصورت زاویه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com