English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
duly <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
Search result with all words
procession بصورت صفوف منظم
processions بصورت صفوف منظم
Other Matches
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
picker دلال و واسطه فرش [بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
saddle bag خورجین [اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
variable stroke پمپ مایعی با پیستونهایی بصورت محوری یا خطی که بصورت محوری یا خطی نوسان میکند
peach design نقش هلو [این نقش هم بصورت شکوفه درخت هلو به نشانه بهار و هم بصورت میوه به نشانه طول عمر در فرش های چین بکار می رود.]
vitrify بصورت شیشه در اوردن بصورت شیشه درامدن
tidy <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
pitched منظم
steady <adj.> منظم
orderlies منظم
proper <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
symmetric منظم
methodical منظم
businesslike منظم
ordered منظم
orderly منظم
regular <adj.> منظم
kelter منظم
in kelter منظم
systematic منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
first string منظم
neat <adj.> منظم
regulars منظم
business like منظم
monofilament الیاف تک رشته بلند [این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
squared منظم حسابی
well conditioned مرتب و منظم
well ordered مرتب و منظم
standing army ارتش منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
squares منظم حسابی
to set to rights منظم کردن
systematic error خطای منظم
lattice توری منظم
to set in order منظم کردن
square منظم حسابی
lattices توری منظم
order منظم کردن
squaring منظم حسابی
shipshape منظم کردن
regulater منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
array منظم کردن
regular expression مبین منظم
orderly <adv.> بطور منظم
regularizing منظم کردن
regularized منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
regularize منظم کردن
regular army ارتش منظم
regularising منظم کردن
regularises منظم کردن
regular polymer بسپار منظم
regular set مجموعه منظم
regularised منظم کردن
regularizes منظم کردن
arrays منظم کردن
malthusian law of population نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
star design طرح ستاره ای شکل [این طرح به گونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. گاه بصورت ترنج و گاه بصورت تزئین در متن.]
rank اراستن منظم کردن
unconventional warfare جنگ غیر منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
ranked اراستن منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
lattice network شبکه توری منظم
tidies پاکیزه منظم کردن
procession درصفوف منظم پیشرفتن
taut loom چله سفت و منظم
tidied پاکیزه منظم کردن
processions درصفوف منظم پیشرفتن
systematic منظم نظم پذیر
tidier پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
tidily بطور اراسته و منظم
unconventional جنگ غیر منظم
irregulars عده غیر منظم
shipshape مرتب کردن منظم
regular پرسنل کادر منظم
regular grammar دستور زبان منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
regulars پرسنل کادر منظم
pick up کندن منظم کردن
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
pogroms قتل عام منظم روسی
pogrom قتل عام منظم روسی
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
pomegrenate design طرح گل اناری [این طرح در گل های شاه عباسی فرش ایران، در فرش های چینی بصورت درخت انار و در فرش های ترکستان و قفقاز بصورت میوه انار به همراه شاخ و برگ استفاده می شود.]
peacock طرح طاووس [این طرح در فرش های ایرانی، چینی، مغولی، قفقازی و ترکیه بصورت های متفاوت بکار می رود. در فرش چین گاه در کل متن و گاه در فرش ایران و قفقاز بصورت نمادی کوچک در گوشه و کنار فرش بافت می شود.]
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
in human shape بصورت یا
as <conj.> <prep.> بصورت
in his own similitude بصورت خودش
twist تاب نخ [بصورت اس یا زد]
in the f. بصورت جسمانی
in outward show بصورت فاهر
integrally بصورت عددصحیح
in a topic form بصورت عنوان
Outwardly . on the face of it. بصورت ظاهر
simoltaneously بصورت همزبان
briefly <adv.> بصورت کوتاه
toothily بصورت مضرس
autonomously بصورت خودگردان
particulate بصورت ذره
on consignment بصورت امانی
carbonation بصورت کربنات
corporately بصورت شرکت
in black and white <idiom> بصورت نوشتار
compendiously <adv.> بصورت اجمالی
by a mistake <adv.> بصورت غلط
by mistake <adv.> بصورت غلط
nominally بصورت فاهر
orderly <adv.> بصورت مرتب
tidily <adv.> بصورت مرتب
neatly <adv.> بصورت مرتب
duly <adv.> بصورت مرتب
as a result of a mistake <adv.> بصورت غلط
by accident <adv.> بصورت غلط
curtly <adv.> بصورت اجمالی
spuriously <adv.> بصورت غلط
aright <adv.> بصورت صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
unintentionally <adv.> بصورت غلط
inadvertently <adv.> بصورت غلط
bulk بصورت عمده
rightfully <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
falsely <adv.> بصورت اشتباه
faultily <adv.> بصورت اشتباه
incorrectly <adv.> بصورت اشتباه
falsely <adv.> بصورت غلط
wrongly <adv.> بصورت اشتباه
properly <adv.> بصورت صحیح
faultily <adv.> بصورت غلط
orderly <adv.> بصورت صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
wrongly <adv.> بصورت غلط
phonily <adv.> بصورت غلط
incorrectly <adv.> بصورت غلط
manually بصورت دستی
phonily <adv.> بصورت اشتباه
curtly <adv.> بصورت کوتاه
compendiously <adv.> بصورت کوتاه
unintentionally <adv.> بصورت اشتباه
compendiously <adv.> بصورت خلاصه
briefly <adv.> بصورت خلاصه
spuriously <adv.> بصورت اشتباه
inadvertently <adv.> بصورت اشتباه
by a mistake <adv.> بصورت اشتباه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com