English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
gravitate بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitated بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitates بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitating بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
Other Matches
free air anomaly اختلاف نیروی جاذبه زمین اختلاف جاذبه ازاد
skyward بطرف اسمان بطرف بالا
earth's attraction جاذبه زمین قوه جاذبه زمین
appealed جاذبه
valence جاذبه
gravitation جاذبه
gravity جاذبه
appeal جاذبه
appeals جاذبه
attractions جاذبه
law of gravity جاذبه
attraction جاذبه
electrostatic attraction جاذبه الکترواستاتیکی
electron capture جاذبه الکترونی
gravitational waves امواج جاذبه
gravitational constant ثابت جاذبه
attraction force نیروی جاذبه
attractive field میدان جاذبه
gravitational force نیروی جاذبه
gravitational attraction جاذبه گرانشی
attractive force نیروی جاذبه
electromagnetic attraction جاذبه الکترومغناطیسی
electric attraction جاذبه الکتریکی
attraction of current جاذبه میدان
sex appeal جاذبه جنسی
counter attraction جاذبه متقابله
gravitation قوه جاذبه
gravitation کشش جاذبه
gravitation جاذبه گرانشی
gravitation جاذبه ثقلی
absorpthiveness قوه جاذبه
capillary attraction جاذبه شعریه
attration جاذبه کشندگی
coulomb attraction جاذبه کولنی
sexiness جاذبه جنسی
cohesion جاذبه مولکولی
magnetic attraction جاذبه مغناطیسی
adhesion جاذبه سطحی
ablatitious کاهنده قوه جاذبه
intermolecular attraction جاذبه بین مولکولی
law of universal gravitation قانون جاذبه عمومی
magnetic dip میدان جاذبه مغناطیسی
magnetic dip قوه جاذبه مغناطیسی
intensity of gravity گرانی یا جاذبه زیاد
intensity of gravity شدت با زیادی جاذبه
law of electrostatic attraction قانون جاذبه الکترواستاتیکی
scenic attractions جاذبه های دیدنی
interionic attraction جاذبه بین یونی
centripetal force قوه جاذبه مرکز
geomagnetic وابسته به جاذبه زمین
gravity جاذبه زمین درجه کشش
gravity جاذبه زمین کشش انحراف
intermolecular attractive force نیروی جاذبه بین مولکولی
cohesion التصاق یا قوه جاذبه ذرات
affinity نیروی جاذبه بین اتمهای یک ملکول
affinities نیروی جاذبه بین اتمهای یک ملکول
cohesion نیروی جاذبه بین ذرات همگن
gravitating بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
gravitated بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
gravitates بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
gravitate بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
centriole ذره کوچکی در مرکز جاذبه میان دانه
in- بطرف
in بطرف
at بطرف
levo بطرف چپ
into بطرف
geotropism رشدو نمو گیاه تحت تاثیر قوه جاذبه زمین
pakkorro بطرف بیرون
rearward بطرف عقب
mediad بطرف وسط
cephalad متمایل بطرف سر
riverward بطرف رودخانه
earthwards بطرف زمین
upwards بطرف بالا
coastward بطرف ساحل
coastwards بطرف ساحل
eastwards بطرف مشرق
to the east of بطرف مشرق
edgewise بطرف لبه
frontward بطرف جلو
to win over to one's side بطرف خوداوردن
manward بطرف انسان
mesail بطرف وسط
earthward بطرف زمین
mesal بطرف وسط
downwards بطرف پائین
dorsad بطرف پشت
onwards بطرف جلو
cityward بطرف شهر
without بطرف خارج
home بطرف خانه
homes بطرف خانه
orient بطرف خاوررفتن
upgrade بطرف بالا
upgraded بطرف بالا
upgrades بطرف بالا
upgrading بطرف بالا
orients بطرف خاوررفتن
heavenward بطرف اسمان
to بطرف روبطرف
on بعلت بطرف
frontwards بطرف جلو
toward بطرف نسبت به
atop بطرف بالا
edgeways بطرف جلوباشد
with بطرف درجهت
abaft بطرف عقب
forwards بطرف جلو
homeward بطرف منزل
orienting بطرف خاوررفتن
aport بطرف چپ کشتی
apporro بطرف جلو
upward بطرف بالا
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
gravitates متمایل شدن بطرف
southeastward بطرف جنوب شرقی
gravitated متمایل شدن بطرف
gravitating متمایل شدن بطرف
stern ward بطرف عقب کشتی
stern wards بطرف عقب کشتی
inwards or inward بطرف داخل بباطن
gravitate متمایل شدن بطرف
phototropism گرایش بطرف نور
outwards بطرف خارج بیرونی
northwestwards بطرف شمال غربی
northwardly بطرف شمال شمالی
norther بیشتر بطرف شمال
northeastward بطرف شمال شرقی
ashore بکنار بطرف ساحل
inboard بطرف مرکز کشتی
ina northerly direction بطرف شمال شمالا
nobble بطرف خود اوردن
deasil متمایل بطرف راست
downswing نوسان بطرف پایین
downstroke ضربه بطرف پایین
leaned تکیه دادن بطرف
uptilt بطرف بالا کج کردن
athwart از طرفی بطرف دیگر
leans تکیه دادن بطرف
upwell بطرف بالا رفتن
cephalad متمایل بطرف راس
fronting بطرف جلو روکردن به
adaxial متمایل بطرف محور
lean تکیه دادن بطرف
ap chagi ضربه پا بطرف جلو
front بطرف جلو روکردن به
nobbled بطرف خود اوردن
upthrust حرکت بطرف بالا
astern بطرف عقب پسین
nobbles بطرف خود اوردن
upstroke خط منبسط بطرف بالا
nobbling بطرف خود اوردن
biteuro chagi ضربه پا بطرف اریب
outward بطرف خارج بیرونی
southern جنوبا بطرف جنوب
pulls بطرف خود کشیدن کشش
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
pull بطرف خود کشیدن کشش
westward بسوی باختر بطرف مغرب
starboard بطرف راست حرکت کردن
upstroke حرکت قلم بطرف بالا
step turn چرخش بطرف پایین تپه
upthrow بطرف بالاانداختن تحول شدید
upthrust بطرف بالا پرتاب کردن
south wards بطرف جنوب متمایل بجنوب
soiuth ward بطرف جنوب متمایل بجنوب
retrorse بطرف پایین و عقب خم شده
strelli غلت عقب بطرف بالانس
overhand بازی با دست بطرف بالا
cockshy پرتاب تیر بطرف هدف
evanesce بطرف صفر میل کردن
bate بال زدن بطرف پایین
adductor تمایل عضو بطرف محور
transpose بطرف دیگر معادله بردن
dextrorotation گردش بطرف قطب راست
transposes بطرف دیگر معادله بردن
transposing بطرف دیگر معادله بردن
outcurve انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
cockshot پرتاب تیر بطرف هدف
electrostatics بخشی از علم فیزیک که درباره پدیدههای قوه جاذبه و دافعه بارهای الکتریکی گفتگومینماید
bind کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
capacole چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
to push down بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
binds کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
called shot ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
banked turn انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
comebacker ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
levorotatory دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
levorotary دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
banking track انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
downbeat حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
lordosis انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
place kick توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
upload نیروئی که به صورت قائم بطرف بالا عمل میکند
in and in مرتبا بطرف داخل یک نوع قمار چهار طاسی
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com