Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
ina northerly direction
بطرف شمال شمالا
Other Matches
northward
بسوی شمال شمالا
northwards
بسوی شمال شمالا
norther
بیشتر بطرف شمال
northeastward
بطرف شمال شرقی
northwestwards
بطرف شمال غربی
northwardly
بطرف شمال شمالی
northing
عرض شمالی انحراف به سوی شمال شمال شبکه
skyward
بطرف اسمان بطرف بالا
north-east
شمال شرقی در شمال شرق
north by cast
میان شمال و شمال شرقی
north north east
میان شمال و شمال خاور
north west
شمال غرب شمال غربی
northeast
شمال شرقی شمال شرق
north-west
شمال غربی در شمال غرب
northwest
شمال غرب شمال غربی
north east
شمال شرق شمال شرقی
holarctic
وابسته به ناحیه قطب شمال منطقه قطب شمال
levo
بطرف چپ
at
بطرف
into
بطرف
in
بطرف
in-
بطرف
homeward
بطرف منزل
earthward
بطرف زمین
upwards
بطرف بالا
cephalad
متمایل بطرف سر
earthwards
بطرف زمین
eastwards
بطرف مشرق
abaft
بطرف عقب
aport
بطرف چپ کشتی
to the east of
بطرف مشرق
apporro
بطرف جلو
atop
بطرف بالا
coastward
بطرف ساحل
downwards
بطرف پائین
coastwards
بطرف ساحل
upgraded
بطرف بالا
dorsad
بطرف پشت
upgrade
بطرف بالا
without
بطرف خارج
upgrades
بطرف بالا
upgrading
بطرف بالا
on
بعلت بطرف
heavenward
بطرف اسمان
edgewise
بطرف لبه
frontward
بطرف جلو
edgeways
بطرف جلوباشد
to
بطرف روبطرف
mesal
بطرف وسط
rearward
بطرف عقب
toward
بطرف نسبت به
pakkorro
بطرف بیرون
onwards
بطرف جلو
orients
بطرف خاوررفتن
orienting
بطرف خاوررفتن
orient
بطرف خاوررفتن
homes
بطرف خانه
home
بطرف خانه
with
بطرف درجهت
mediad
بطرف وسط
upward
بطرف بالا
forwards
بطرف جلو
frontwards
بطرف جلو
to win over to one's side
بطرف خوداوردن
riverward
بطرف رودخانه
manward
بطرف انسان
mesail
بطرف وسط
cityward
بطرف شهر
adaxial
متمایل بطرف محور
outward
بطرف خارج بیرونی
ap chagi
ضربه پا بطرف جلو
leans
تکیه دادن بطرف
leaned
تکیه دادن بطرف
nobble
بطرف خود اوردن
lean
تکیه دادن بطرف
athwart
از طرفی بطرف دیگر
phototropism
گرایش بطرف نور
stern ward
بطرف عقب کشتی
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
stern wards
بطرف عقب کشتی
inboard
بطرف مرکز کشتی
southeastward
بطرف جنوب شرقی
upstroke
خط منبسط بطرف بالا
downswing
نوسان بطرف پایین
downstroke
ضربه بطرف پایین
upthrust
حرکت بطرف بالا
deasil
متمایل بطرف راست
uptilt
بطرف بالا کج کردن
cephalad
متمایل بطرف راس
upwell
بطرف بالا رفتن
biteuro chagi
ضربه پا بطرف اریب
outwards
بطرف خارج بیرونی
gravitates
متمایل شدن بطرف
ashore
بکنار بطرف ساحل
nobbles
بطرف خود اوردن
nobbling
بطرف خود اوردن
gravitated
متمایل شدن بطرف
gravitate
متمایل شدن بطرف
gravitating
متمایل شدن بطرف
astern
بطرف عقب پسین
fronting
بطرف جلو روکردن به
front
بطرف جلو روکردن به
southern
جنوبا بطرف جنوب
nobbled
بطرف خود اوردن
northerly
شمال
north
<adj.>
شمال
north
شمال
north
در شمال
starboard
بطرف راست حرکت کردن
outcurve
انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
overhand
بازی با دست بطرف بالا
retrorse
بطرف پایین و عقب خم شده
evanesce
بطرف صفر میل کردن
cockshot
پرتاب تیر بطرف هدف
bate
بال زدن بطرف پایین
transposing
بطرف دیگر معادله بردن
westwards
بسوی باختر بطرف مغرب
transposes
بطرف دیگر معادله بردن
transpose
بطرف دیگر معادله بردن
westward
بسوی باختر بطرف مغرب
upthrust
بطرف بالا پرتاب کردن
cockshy
پرتاب تیر بطرف هدف
upthrow
بطرف بالاانداختن تحول شدید
strelli
غلت عقب بطرف بالانس
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
pulls
بطرف خود کشیدن کشش
adductor
تمایل عضو بطرف محور
step turn
چرخش بطرف پایین تپه
pull
بطرف خود کشیدن کشش
dextrorotation
گردش بطرف قطب راست
south wards
بطرف جنوب متمایل بجنوب
upstroke
حرکت قلم بطرف بالا
northerner
اهل شمال
north
باد شمال
north
روبه شمال
north-easterly
شمال شرقی
north westerly
شمال غربی
north westerly
در شمال باختر
north-westerly
شمال غربی
north-westerly
در شمال باختر
true north
شمال حقیقی
ina northerly direction
سوی شمال
arctic
قطب شمال
grid north
شمال شبکه
the north pole
قطب شمال
North Pole
قطب شمال
epsilon bootis
رایت شمال
north easterly
شمال شرقی
north western
شمال غربی
northwest
شمال باختری
NW
شمال غربی
northwardly
سوی شمال
northerly
به سمت شمال
true north
شمال واقعی
true north
شمال جغرافیایی
northern
ساکن شمال
north-east
شمال شرق
magnetic north
شمال مغناطیسی
northwestern
شمال غربی
north-western
شمال غربی
northeastward
شمال شرقی
arcturus
نگهبان شمال
northbound
عازم شمال
compass rose
شمال نما
north east
شمال خاور
compass north
شمال مغناطیسی
north east
در شمال خاور
northerners
اهل شمال
north west
شمال باختر
north wind
باد شمال
northeast
شمال خاوری
Libya
شمال افریقا
northeastern
شمال شرقی
north-eastern
از شمال خاوری
north-west
شمال غرب
north-eastern
رو به شمال شرق
bind
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
binds
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
levorotatory
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
capacole
چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
called shot
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
comebacker
ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
banked turn
انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
gravitate
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitated
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
levorotary
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
to push down
بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
gravitates
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitating
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
northwester
طوفان شمال غربی
northernmost
دورترین محل در شمال
northwester
باد شمال غربی
NW
مخفف شمال غرب
north-eastern
به سوی شمال شرق
rubicon
رودی در شمال ایتالیا
smew
مرغابی شمال اروپاواسیا
Flemish Mannerism
انقلاب شمال اروپا
upstater
اهل شمال استان
ice foot
دیواره یخ درنواحی شمال
Nordic
وابسته به شمال اروپا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com