English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 109 (7 milliseconds)
English Persian
allegorically بطریق مثال
Other Matches
auk بطریق
in the shape of بطریق
auks بطریق
penguins بطریق
penguin بطریق
in the a way بطریق عادی
accusingly بطریق اتهام
synoptically بطریق اختصار
parabolically بطریق تمثیل
in the course of nature بطریق عادی
interrogatively بطریق استفهام
academism بطریق یا بروش اکادمی
analytic قابل حل بطریق جبری
analytical قابل حل بطریق جبری
illatively بطریق استنتاج یا استخراج
inferentally بطریق استنتاج یا استنباط
arbitration رای بطریق حکمیت
introspectively بطریق معاینه نفس
academicism بطریق یا بروش اکادمی
cross question سئوال بطریق استنطاق
itineration وعظ بطریق گردش
patriarchate مقام بطریق یا اسقف بزرگ
chronometry وقت سنجی بطریق علمی
contraposition قلب مطلب بطریق منفی
misbrand بطریق غلط داغ کردن
differently بطریق دیگر بطور متفاوت
puffins مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
diagonal گامبرداری بطریق ضربه پا و فشارباپای دیگر
puffin مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
to barter away بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
paradigm مثال
ensample مثال
example مثال
impresa مثال
paradigms مثال
saws مثال
illustration مثال
parables مثال
illustrations مثال
examples مثال
saw مثال
praxis مثال
sawed مثال
sawing مثال
parable مثال
To cite an example . مثال آوردن
to be illustrative of با مثال نشاندادن
e.g برای مثال
videlicet برای مثال
illustratively با عکس یا مثال
videlicet برای مثال
tag مثال مبتذل
namely برای مثال
instances مثال شاهد
in fact برای مثال
exempli gratia [e.g.] به عنوان مثال
for example به عنوان مثال
tags مثال مبتذل
to wit <adv.> برای مثال
exemplar مانند مثال
exemplum مثال نمونه
exempli gratia برای مثال
namely <adv.> برای مثال
instance مثال شاهد
locus مثال ادبی
exemplars مانند مثال
exemplification مثال اوری
For instance . By way of example . مثلا"( من باب مثال )
instant ماه کنونی مثال
instants ماه کنونی مثال
query by example سئوال از طریق مثال
to suck on مکیدن [مثال آب نبات چوبی ]
as بهمان اندازه بعنوان مثال
suppressant داروی جلوگیر [مثال اشتها]
instances بعنوان مثال ذکر کردن
to recover from something جبران کردن [مثال از بحرانی]
to recover from something ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
instance بعنوان مثال ذکر کردن
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
practice fee دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
to enter [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
street traffic رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
traffic on public roads رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
to recover from something به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
to descend [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
locus classicus مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
model آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
boolean operation عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
modeled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
kibitzer پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
nosy parker پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
hank طول مشخصی از نخ [بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
to make a complaint [about] شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
general grant کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
tone-on-tone [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
over dyeing [رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com