Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
Other Matches
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
incomputably
بطوریکه نتوان شمرد
ineffably
بطوریکه نتوان بیان کرد
incomprehensibly
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
illimitably
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
an irrepressible person
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
epitomist
شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregates
متراکم متراکم ساختن
digests
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digesting
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digest
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digested
خلاصه کردن و شدن خلاصه
the f. of a table
بطوریکه
in due f.
بطوریکه
as
بطوریکه
so that
بطوریکه
qua
بطوریکه
outline
خلاصه خلاصه کردن
outlined
خلاصه خلاصه کردن
outlining
خلاصه خلاصه کردن
outlines
خلاصه خلاصه کردن
according as
همچنانکه بطوریکه
life forms
زی نمود
performances
نمود
performance
نمود
prospect
نمود
growths
نمود
prospects
نمود
growth
نمود
prospecting
نمود
prospected
نمود
appearance
نمود
appearances
نمود
phenomenon
نمود
aspects
نمود
aspect
نمود
life form
زی نمود
inapplicably
بطوریکه تطبیق ننماید
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
irrepressible joy
ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
actescence
نمود شیر
psychological make up
نمود ذهنی
macroscopic
درشت نمود
it had a europeanlook
اروپایی می نمود
pseudomorphism
نمود کاذب
phenomenon
نمود تجلی
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
inseparably
چنانکه نتوان سوا کرد
immovably
چنانکه نتوان جنبش داد
kittle cattle
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
inexpressibly
چنانکه نتوان بیان کرد
irrefragably
چنانکه نتوان تکذیب کرد
You cannot make bricks without straw.
<proverb>
بى کاه نتوان خشت ساخت .
intangibly
چنانکه نتوان درک کرد
he showed me kindness
ابرازمحبت نسبت به من نمود
it had a europeanlook
نمود اروپایی داشت
he proceeded to investigate it
بتحقیق ان مبادرت نمود
movable bridge
پلی که میشودجابجا نمود
multiphase
دارای چند نمود
pseudomorphous
دارای نمود کاذب
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
entertainingly
بطوریکه سرگرم کند بطورتفریح دهنده
no enemy is insignificant
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
irretraceable
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
irrecocilably
چنانکه نتوان انرا وفق داد
irrepressible joy
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inimitably
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
water exists in three phases
اب درسه نمود وجود دارد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
irredeemably
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
irremissibly
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
hypoventilation
تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
micro prolog
PROLO بطوریکه قابل دسترس چندین سیستم ریزکامپیوتر باشد
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
oversale
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
ventriloquism
سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا ازکجابیرون امده
wash in
پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
cover
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
coverings
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
covers
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
variable incidence
جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
blank
حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
blankest
حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
gestalt
معین بطوریکه اجزاء ان خواص مختصه خودراازطرح و یاشکلی که از این ترکیب بدست اید
hatchment
صفحهای که نشانهای خانوادگی وسلاح شخص تازه مرده راروی ان نمود
hyperfocal distance
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
piggyback file
فایلی که بدون اجبار به کپی مجدد ان می توان رکوردهایی را به انتهای ان اضافه نمود
compressed
متراکم
cumulative distribution
متراکم
accumulated
متراکم
compactness
متراکم
dense
متراکم
agglomerative
متراکم
denser
متراکم
densest
متراکم
cumulative
متراکم
leak proof
متراکم
cumulous
متراکم
compact
متراکم
compacting
متراکم
compacts
متراکم
compacted
متراکم
nescience
اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
condenses
همچگال متراکم
compresses
متراکم کردن
compress
متراکم کردن
condenses
متراکم کردن
condensing
همچگال متراکم
densify
متراکم کردن
compacting
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
condense
متراکم کردن
dense list
لیست متراکم
compressed air
هوای متراکم
comperssion capacitor
خازن متراکم
compaction
متراکم کردن
combustor
متراکم کننده
agglomerate
متراکم شدن
cumulative frequency
فراوانی متراکم
data aggregate
دادههای متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
accumulated capital
سرمایه متراکم
condense
همچگال متراکم
jams
متراکم کردن
compressor
متراکم کننده
voluminous
متراکم انبوه
compressors
متراکم کننده
jam
متراکم کردن
jammed
متراکم کردن
compacts
متراکم کردن
massy
متراکم غلیظ
condensing
متراکم کردن
compact
متراکم کردن
compacted
متراکم کردن
incompact
غیر متراکم
hyperventilation
تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
gas compressor
متراکم کننده هوا
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
data compression
متراکم سازی داده ها
cumulous
مانند ابرهای متراکم
data aggregate
متراکم سازی داده ها
clogs
متراکم وانباشته کردن
eluvium
خاک باداورده و متراکم
supercharger
پیش متراکم کننده
soil consolidation
متراکم کردن خاک
clog
متراکم وانباشته کردن
clogged
متراکم وانباشته کردن
pack
متراکم کردن فشردن
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
packs
متراکم کردن فشردن
trust fund
وجوه متراکم شده
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
pitch setting
تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
an impossible hat
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
possitive stagger
ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیمای دوباله بطوریکه لبه حمله بال بالایی جلوترازبخش متنافر بال پایینی باشد
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com